رها سادات مصطفوی گرجیرها سادات مصطفوی گرجی، تا این لحظه: 13 سال و 8 ماه و 19 روز سن داره
زهرا ساداتزهرا سادات، تا این لحظه: 9 سال و 5 ماه و 23 روز سن داره
سید محمد صدراسید محمد صدرا، تا این لحظه: 6 سال و 7 ماه و 1 روز سن داره

رها جون دختر گل همه

رها و براورده کردن حاجات

بار دیگر نیز جد رها سادات حاجت یکی دیگه از خاله های رها سادات رو داد و نذرش براورده شد اما این خاله خوب و مهربان رو همتون می شناسید تو مهربونی هیچی کم نمی زاره امروز صبح یهو صدای زنگ اومد و دیدم پستچیه گفت یه بسته دارید منم رفتم دیدم وای چه بسته بزرگی متعجب که از کجا اومده دیدم بله این خاله مهربون این بسته رو فرستاده گفته که حاجت روا شده و نذری رها رو داده اگر می خواین بدونید خاله مهربون و دوست داشتنیه رها سادات کیه و برای رهای ناز چی گرفته و رها چقده دوستش داره برید به ادامه مطلب شما را به دیدن ادامه مطلب دعوت می کنم...... خوب این خاله مهربون کسی نیست جز مامان امیر علی شیرین زبون زهرا جون خودم اول از هر چیز بابت این ز...
19 ارديبهشت 1391

روزی از روزهای رها سادات و مامانی

خوب امروز از صبح که پاشدیم کلی با هم بازی کردیم و شادی کردیم و غذا خوردیم اینم از روزمون تلوزیون داشت پلنگ صورتی می داد رفت و پلنگ صورتیش رو آورده و می زاره رو شیشه تلوزیون که حالا دوستت رو ببوس و صدای بوسیدن در میاره بعدم که کلا بغلش کرد و خوشش میومد که رنگ لباسشه و منم گفتم می شینی عکس بگیرم اونم برای همه عکسا یه قیافه می گرفت خوب خودشم می خواست عکسا رو همون موقع ببینه و کلی از خوشگلی خودش لذت می برد و تو لبخندش می شد این رو فهمید بعد هم که خرگوشی ها رو باز کرد و منم یه گلسر دیگه زدم به سرش خوب شبم که بابایی می رفت جلسه ما هم رفتیم خونه همکارش که زینب و ابوالفضل داشت و از ساعت 6 تا 1 نصفه شب اونجا بودیم ماش...
13 ارديبهشت 1391

رها و پارک و تفریح و بازی

خوب بعد از کلاس هام بیشتر سعی می کنم دخملی رو با بابییش ببریم بیرون تا لحظات بدون من رو فراموش کنه خوب هفته پیش یهش  رفتیم رستو ران و جاتون خالی یه دلی از غذا در آوردیم خوب این باغ رستوران تازه تو شهرمون یاز شده ما هم رفتیم افتتاحش کنیم راستش خیلی قشنگ بود اولش که وارد می شدیم دو طرفش از صقف آب می ریخت پایین و بعد هم تو زمین لامپ های زیبایی گذاشته بودم که رها می رفت رو لامپا و بازی می کرد و نور لامپا تا به رها می خورد رنگشون عوض می شد و اینقده با لامپا بازی می کرد و دور می شد که یادش نبود که از ما دور شده ما هم از دور مواظبش بودیم و به گارسون گفتیم هوای دخمل ما رو داشته باشه خوب بعدش هم که اوردیم تو آلاچیقمون بشیه اینم از شیطنت ها...
7 ارديبهشت 1391

ممنون از دوستان عزیزم

جای همتون خالی بود لب تابم رو آورده بودم  پیششون و همه شما ها رو بهشون معرفی کردم و  گفتم علاوه برشما من و رها یه عالمه دوست دیگه هم داریم عکس همه خوشگلاتون رو بهشون نشون دادم نطرات همتون رو براشون خوندم و گفتم فکر نکنید ما غریبی کلی رفیق فابریک داریم ما همیشه هر لحظه بیادتونیم و همه جا ذکر و خیرتون هست دوستون داریم                               ...
2 ارديبهشت 1391

مهمونی و دوستای رها سادات

خوب بابایی جمعه از صبح تا فردایعنی شنبه خونه نمیومد و من و تو قرار بود تنها باشیم پس تصمیم گرفتم که از فرصت استفاده کنم و همکار ها رو و دوستای رها رو بار دیگه دعوت کنم تا دور هم جمع بشیم  پس به همه زنگ زدم بیان خاله نسترن و خاله تبسم ، خاله فاطمه و بهار کوچولو ، خاله لیلا و علی اصغر ،خاله ناهید و ترنم ، خاله مریم ،خاله مائده و فاطمه کوشولو ،خاله فاطمه و محدثه با خودمون 15 نفری رو دعوت کرده بودیم نمی دونستم که کیا میان و کیا نمیان پس منتظر همشون بودیم آخه خاله متهلا می گفتن چون جمعه هست و شوی هایمون خونن ممکنه نتونیم بیایم یا اگه بیایم برای نهار نمیایم چند ساعت میایم پیشت منم به همشون گفته بودم که می خوا م برا نهار پیراشکی بزارم ...
2 ارديبهشت 1391

درباره رها سادات

هفته پیش داشتم برات فیلمای چشن تولدت رو می زاشتم اون موقع 1 سالت بود ببین چه شکلی بودی و حالا تو 20 ماهگی چه شکلی شدی شما یگید تغییر کرده یا نه  بزرگ شده یا نه خودت ازم خواستی که لباس زردرو بیارم تا تنت کنی و خودت رو با اون موقع هات مقایسه کنس وقتی تنت کردم هی فیلمو نگاه می کردی و هی خودت و لباسات رو فکر کنم با خودت داشتی می گفتی که چه تغییراتی کردی جدالخالق اینا رو هم سرت میشه نمی دونم بخدا این عکسم خیلی دوست دارم و ملوسی قربون خوشگلیت بشم مامان خوب بعدش هم که رفتی سراغ اتاق خودت و باز هم خرابکاری البته این  برای وقتیه که من داشتم شام می پختم و از تو خبری نیود که بابایی صدام کرد و گفت بیا ببین دخترت کجاست و چه ...
2 ارديبهشت 1391

شیطنت های رها خانم

تو این چند روز همه میگن که از رها چه خبر اینم خبراش به صورت قلمبه این طرز خوابدنش سر ظهراست که بابایی میاد و می خواد بخوابه منم مجبورم بزارمش تو تاب تاب مب خوره تا بیحال شه و خوابش ببره و بعد برش می دارم و میزارمش سر جاش خوب اولش سر حاله و کلی تاب تاب می خونه بعد که بی حال میشه میشه این الهی قربونت برم چاره ای نیست عادت داره به این مدل خوابیدن اینم مال وقتیه که از خواب بیدار میشه اول اتاق خودش و اتیش سوزونی هاش بعد هم که اونجا رو کامل بهم ریخت سراغ اتاق کار ما و برداشتن فلش و کارت خوان و غیره خوب مثلا یواشکی رفته سراغش و منم حواسم نیست آهان دیگه برداشتم برم یه گوشه بشینم و بخورمش خوب حالا من فهمیدم و داد و بید...
28 فروردين 1391

20 ماهگیت مبارک

عزیزم امروز 20 ماهه شدی قربونت برم مبارکت باشه تا این لحظه 14 تا دندون داری 2 روزه 2 تا از دندونات هم دارن میان بیرن و داری 16 دندونی میشی   مبارکت باشه خوشگلم الان 8 تا بالا و 8 تا چایین کلا در قسمت جلو فکت کامل شده خودت میری کنار تاب و تاب رو تکون می دی و تاب تاب عباسی می خونی عاشق عروسکت قرمزی شدی و تا از خواب بیدار میشی میری سراغش شبا موقع خوا اینقده با گوشی من فیلماتو نگاه می کنی که خودت خوابت می بره خدا رو شکر دیگه سراغ پستونکت نیومدی تو اسباب بازیهات 3 تا هست اما همه روپرت می کنی کنار مامانی فردا کلاسام شروع میشه و تو باید بعد از ظهرا یکم پیش بابا باشی تا من برم درس بدم و بیام امیدوارم دختر خوبی ...
24 فروردين 1391

یه اتفاق بد

دیروزم مثل همه روزای خدا رها از خواب پاشد و بازی کرد تا ظهر بشه و بابا جونش بیاد خونه وقتی هم که بابایی اومد مثل همیشه بدو کرد و پریدش تو بغلش و تا 5 دقیقه ای بهش چسبیده بود منم هی بهش می گفتم رها بیا بغل مامان بلند می گفت نه  خلاصه رضایت داد که بابایی بره لباس در آره و بقیه ماچ و بوسه ها برای بعد از نهار باشه خوب همه رفتیم که نهار بخوریم و خوردیم و تموم شد  جاتون خالی طبق معمول رها خانم هم کمک کرد و ظرفا رو برد تو آشپزخونه بعد هم هی دیدم دور میز می گرده گفتم همه وسایل رو جمع کنم و فقط بمونه سفره رو تمیز کردن و رفتم تو اشپزخونه که دستمال بیارم واسه تمیز کردن میز که یهودیدم تمام دهن و صورت و دستاش پر خونه تو این 1 دقی...
23 فروردين 1391