رها سادات مصطفوی گرجیرها سادات مصطفوی گرجی، تا این لحظه: 13 سال و 8 ماه و 6 روز سن داره
زهرا ساداتزهرا سادات، تا این لحظه: 9 سال و 5 ماه و 10 روز سن داره
سید محمد صدراسید محمد صدرا، تا این لحظه: 6 سال و 6 ماه و 19 روز سن داره

رها جون دختر گل همه

سلام

سلام سلام سلام یخدا دلم براتون تنگ شده یه عالمه خیلی ناراحت بودم که وقت نمی کردم که بیام پیشتون ولی بدونید همیشه بیادتونم و دوستون دارم برای شما از همه لحظه ها عکس گرفتم و الان مدد کردم و با این که می خواستم برم و سند بزنم اما دارم خودم رو کنترل می کنم که سراغ کارام نرم و در خدمت شما باشم راستش اینقده سرم تو این هفته ها شلوغ بود که فرض کنید که رها از دستم خسته می شد لب تابم را می بست و می گفت مامان بسه بسه بسه مامان بیا اموش کن (خاموش کن آهان آهان بسه بسه ) تازه بنده خدا مامانم که اومده بد پیشمون همش من پای سیستم بودم و غذا هام رو. برام می پخت و با رها کلی بازی می کرد اصلا نشد که کنارش بشینم و یه دل سیر حرف بزنیم و اوم انگار که دیگ...
4 دی 1391

این روزها

مامان که از شنبه همش دارم می رم روزی 2 ساعت سر کلاس و دوباره درس می دم از ساعت 8 تا 10 از اونجا که خونمون بالای شرکته و راهش هم یکی شما تو این ساعت خواب تشریف دارید و بنده سر کلاسم روز اول که بیدار شدی و کلی بابا رو اذیت کردی روز دوم چند بار از سر کلاس به خاطر گریه هات اومدم بالا تا من رو می دیدی می خوابیدی اما امروز جلسه سوم تا اخر کلاس خواب بودی و اومدم بالا تازه بیدار شدی ممنونم دختر نازم که با همکاری هایی که با من می کنی می زاری مامانی هم به اهدافم برسم خوب شب 5 شنبه شاید باورت نشه اما می نویسم که یادت بمونه بعد از 6 سال ازدواج من و بابایی(تازه دایی امیرو زندایی و بهراد  که برای اولین بار بعد از تولدت تو رو از نزدیک می...
12 آذر 1391

درباره رها سادات

سلام  بلاخره نتمون رو شارژ کردیم و در خدمتتونیم سلام سلام و صد سلام به شما عزیزان که همیشه جویای حالمون هستید خوبید خوشید سلامتید خدا رو شکر ما هم خوبیم و خوشیم راستش شارژنتمون چند روزیه تمدید شد وقت نمی شد که برسم خدمتتون شرمنده دیگه بعدا می گم چه خبره رها سادات هم خوبه دخملکم بعد از اون دندون در اوردن درد ناک حالا صاحب ٢٤ تا دندون خوشگل و مشگله دیگه اما بمیرم براش خیلی سختی کشید سر این دندونا چون همشون آسیاب بودن و درد ناک تازه کلی هم آفت زده بود دهنش خدا رو شکر که به خیر گذشت و تازه بچم یه جونی گرفت و سر حال و شاداب شد خوب خدا رو شکر همون طور که می بینید خیلی سر حال و شادابه دندونای خوشگلش رو هم دیدید اما چه کنم ...
24 آبان 1391

عید غدیر خم و عید سادات و سالگرد ازدواج مامان و بابا

عید غدیر خم بر شما عاشقان مبارک باد سلام سلام و صد سلام و شادباش بهترین آرزو ها برای شما دوستان دستي به هوا رفت و دو پيمانه به هم خورد در لحظه «مي» نظم دو تا شانه به هم خورد دستور رسيد از ته مجلس به تسلسل پيمانه «مي» تا سر ميخانه به هم خورد دستي به هوا رفت و به تاييد همان دست دست همه قوم صميمانه به هم خورد «لبيك علي »قطره باران به زمين ريخت «لبيك علي» نور و تن دانه به هم خورد يك روز گذشت و شب مستي به سر آمد يعني سر سنگ و سر ديوانه به هم خورد پس باده پريد از سر مستان و پس از آن بادي نوزيد و در يك خانه به هم خورد نادر بختياري ابنم عیدی...
17 آبان 1391

خانه جدید

سلام‏ ‏سلام سلام سلام اول باید بگم دلم برای شما برای اینترنت و سر زدن بهتون تنگیده بود دیگه داشتم قاطی می کردم و انگار که به نت بد جور معتاد شدم و بدون اون روزها سخت می گذشت تمام امیدم رو گذاشته بودم که وصل شه نتمون تا بیام پیشتون و یه دل سیر از دلتنگی هام که برای تک تک تون بوده براتون بگم ممنونم از همتون که همیشه سر زدید تا از احوالاتمون جویا بشید ولی بخدا تازه دیروز نتمون وصل شد و حالا وقت کردم که برسم خدمتتون و حال و احوالتون رو جویا بشم به هر حال خوشحالم از این که بار دیگر از حال همتون جویامی شم دوستون داریم یه عالمه هر چی بگیم بازم کمه اینم از طرف رها که از ته دل سلام می کنه خوب رهای نازم هم خیلی خوب و حسابی ب...
3 آبان 1391

ما اومدبم

سلام سلام سلام سلام به همه شما عزیزان  که این همه به یادمونید و اگه ما نباشیم هم بازم تنهامون نمی زارید خواستیم بگیم که خیلی دوستون داریم و از حضورتون خوشحالیم ایشالله همیشه سالم و سرحال و شاداب باشید چون دلیل نبودن ما به خاطر بیماری مامان و بابا و خودم بوده و الان که همه مریضی ها تموم شد اومدیم که دوباره با خیال راحت با هم باشیم راستش از وقتی که دخملی 2 سالش شده و تقریبا تا فردا 2 سال و 1 ماهه میشه براش چیزی درباره خودش ننوشتم و امروز می خوام بنویسم تا بدونید که چه اتیشی شده همتون هی می گویید چرا نمی نویسم الان اومدم تلافی می کنم آماده اید به گوش باشید   از احوال...
24 شهريور 1391

تاخیر

سلام دوستای خوب ومهربونم خوبید خوشید سلامتید چه خبر؟ ما هم خوبیم و خوشحالیم که این همه هوادار داریم ممنون از احوال پرسی هاتون همه خوبیم و خوشیم مشکلی نیست جز دوری از شما عزیزان راستی ماه مبارک رمضانتان هم مبارک ایشالله که طاعات و عباداتتون قبول درگاه حق باشد و ما رو از دعای خیرتان فراموش نکنید و سر افطار یادتون باشه ما رو هم دعا کنید التماس دعا راستش با نزدیک شدن به 31 تیر ماه کارای من هم زیاد شده بود و کمتر میومدم نو نت و فقط شوهری میومد و تایید می کرد و برام می خوندشون ومنم از کامنت های پر مهرتون جویا می شدم الان که سرم خلوته اومدم پیشتون با یه عالمه خبر خوب خدا رو شکر امسال کاسبی بد نبود و یه 4 میلیونی دستم رو می گیره (به قول ...
5 مرداد 1391

درباره این روزها

سلام دوستان خوب و مهربونم اول باید از تمام کامنتای پر مهرتون برای رها تشکر کنم ممنون که اینقدر به ما لطف دارید ما اگه شما رو نداشتیم باید چه می کردیم بعدم هم می خوام درباره این روزهای رها سادات برایتون بگم راستش اگه یادتون باشه گفته بودم که ابولفضل کوچچولو بچه صاحبخونمون بدنیا اومده حالا یه سر رها ورد زبونش شده نی نی و تا می خوام تکون بخورم میگه بریم نی نی تا بغلش کنه و بیاره خونه که باهاش بازی کنه نمی دونید ولی یه علاقه شدیدی به نی نی پیدا کرده که نگو و نپرس تازه تا می بیندش حالا خواب باشه یا بیدار میشینه کنارش و بوسش می کنه و نازش میکنه  و می گه بده بغلم ببرمش بالا خیلی جالب نیشینه کنارش و نازش میده من که...
8 تير 1391

چند روز قبل از سفر

راستش چون وقت نمی کردم ننوشتم که چند روز قبل از سفر چه خبر بود خوب فکر کنم از وقتی اومده بودیم تو این خونه جدید ننوشته بودم که صاحب خونمون حاملست و تو همین روزاست که نی نی بدنیا بیاد که 2 روز قبل سفرمون نی نی نانازی ابولفضل خان با وزن 3.700 بدنیا اومد و هممون رو خوشحال کرد اینم عکس کوشولو موشولومون نمی دونم رها با این کوشولوییش خیلی دوستش داره مجبور کرد منو که نی نی رو بیارم خونه خودمون و خودش بغلش می خوابید براش جغجغه تکون می داد گاگر یهو گریه میوفتاد می گفت نه نه نازی نازی و خلاصه کلی از من می خواست که نی نی رو بدم بغلش و هی من می گفتم کوشولو و هی می خواست بغلش کنه تازه فامیلاش که اومده بودن ببیننش می ومد و می گفت دست نزنید مال من و ...
30 خرداد 1391