رها سادات مصطفوی گرجیرها سادات مصطفوی گرجی، تا این لحظه: 13 سال و 8 ماه و 12 روز سن داره
زهرا ساداتزهرا سادات، تا این لحظه: 9 سال و 5 ماه و 16 روز سن داره
سید محمد صدراسید محمد صدرا، تا این لحظه: 6 سال و 6 ماه و 25 روز سن داره

رها جون دختر گل همه

مهمونی و دوستای رها سادات

1391/2/2 11:09
1,214 بازدید
اشتراک گذاری

خوب بابایی جمعه از صبح تا فردایعنی شنبه خونه نمیومد و من و تو قرار بود تنها باشیم پس تصمیم گرفتم که از فرصت استفاده کنم و همکار ها رو و دوستای رها رو بار دیگه دعوت کنم تا دور هم جمع بشیم

 پس به همه زنگ زدم بیان

خاله نسترن و خاله تبسم ، خاله فاطمه و بهار کوچولو ، خاله لیلا و علی اصغر ،خاله ناهید و ترنم ، خاله مریم ،خاله مائده و فاطمه کوشولو ،خاله فاطمه و محدثه با خودمون 15 نفری رو دعوت کرده بودیم

نمی دونستم که کیا میان و کیا نمیان پس منتظر همشون بودیم آخه خاله متهلا می گفتن چون جمعه هست و شوی هایمون خونن ممکنه نتونیم بیایم یا اگه بیایم برای نهار نمیایم چند ساعت میایم پیشت

منم به همشون گفته بودم که می خوا م برا نهار پیراشکی بزارم حالا دوست دارید بیاین

خلاصه ساعت 10 صبح خاله فاطمه مروتی اومد و با من کمک کرد پیراشکی ها رو پختیم و اماده کردیم ساعت 13 هم رفت و قرار شد کع شب برگرده آخه شوهریش شب مسافر تهران بود و می خواست بدرقش کنه و پیشش باشه داشت که می رفت خاله تبسم و نسترن جون اومدن و نهار رو با هم خوردیم و استراحت کردیم

جای شما خالی خیلی خوشمزه شده بود دست مامان حنا جون درد نکنه وقت نشد عکس بگیرم بزارم

بعد از نهار خاله ناهید و ترنم اومدن و ترنم الان 50 روزش بود خیلی بزرگ شده بود و حسابی قد کشیده بود

بنده خدا می خواست جیشش رو عوض کنه بالشت رها رو گذاشته بودیم زیر سرش که رها اومد و بالشتش رو از زیر سر ترنم کشید و سر ترنم محکم خورد زمین قربونش برم هیچی نگفت

ای رهای شیطون و حسود تا من بغلشون می کردم میومد و می گفت من رو بغل کن

اینم عکسای ترنم جونم ببینید خاله هاش چه کوشولوه

خوب دیدی این ترنم نازمونه که اینقده بزرگ شده خاله قربونش برم زود بزگ شو عزیزم

20 دقیقه ای گذشته بود که خاله فاطمه و بهار کوشولو اومدن

بهار که 4 ماه از رها سادات کوچیک تره تو ماشین خوابش برده بود و گداشتیم رو تخت تا بخوابه دیگه هم وقتش بود رها هم بخوابه پس رها رو هم خوابوندم

بعد بهار از خواب بیدار شد و باز ی کردن رو شروع کرد

خوب بعد هم که رها خانم بیدار شدن و دیگه دعوا شروع شد و همش سر وسایل و اسبابا بازی ها دعوا بود رها بهار رو می زد و بار هم رها رو

این لحظه صلحه

اینم مال لحظه جنگ

می بینید لپاشون قرمزه همدیگر رو می زدن تو این گیر و دار دیدم کهرها دادش رفت هوا و گریه شدید رفتم دیدم که گوشواره رها تو دست بهار ه و از گوش رها کنده بود و شانس اوردم گوش بچم پاره نشده بود

آخه این گوشواره به راحتی در نیاد من مونده بودم تو کار بهار که چی کار کرده بود

رها هم 5 دقیقه ای گریه کرد الهی مامان قربونت برم

رها در تلاشه که بهار رو بندازه پایین و بهار هم مقاومت می کنه

بهار و ترنم هم نزدیکای ساعت 20 بودکه رفتن و خاله فاطمه و محدثه جون اومدن پیشمون و تا ساعت 12 پیشمون بودن و رها کلی با محدثه بازی می کرد و تاب بازی می کرد و چون محدثه 12 سالشه رها باهاش کنار میادودوستش داره ما هم خوابیدم و رها ساعت 11 امروز صبح از خواب بیدار شد

این بود از مهمونی خاله لیلا گفت که نشد که بیام و زنگ زد و گفت خاله مریم هم که دانشگاه بود و برای فوق می خونه

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (16)

آرزوهای رنگی
2 اردیبهشت 91 11:21
سلام وتبریک به خاطر وبلاگ زیبایتان .اگر دوست داشته باشید میتونم نقاشی فرزند نازتان راازروی عکسش بکشم ودر وبلاگم قرار دهم تا مشاهده کنید وبعد میتونید بخرید کارهایم را در وبلاگم میتونید ببینید خوشحال میشم برام نظر بگذارید موفق باشید


ممنونم از لطفت خبرت می کنم قربونت برم
خاله عالمه
2 اردیبهشت 91 11:22
سلام افسانه جون رهاچقدرخوشکل شده دلم براهردوتون تنگ شده امیدوارم که خیلی زودبتونم ببینمتونازطرف من رهاجونموببوس دلم میخوادکه همیشه شادباشید


سلام عالمه عزیزم خوبی خوشی سلامتی
خاله عالمه یکی از دوستای دوران دانشجویی من هست یعنی سال 83 تو یاسوج زندگی می کنه ممنونم که بهم سر زدی
ما هم دلمون برات یه ذره شده زودتر بیا پیشمون
رها
2 اردیبهشت 91 12:39
وای چقدر این بچه ها با مزه و شیرینن. خدا حفظشون کنه.
من که عاشق شیطنت بچه ها از این نوعش هستم ولی حیف که نینی ندارم آخه هنوز دخملم


ایشالله بوقتش خدا یه نی نی ناز بهت میده و کلی از شیطنت هاش لذت می بری
فعلا که رها و دوستاش مثل نی نی تو هستن چون خیلی دوست دارن
رها
2 اردیبهشت 91 12:40
..:: فروشگاه آنلاین نینی ها ::..
منتظر حضور گرمتان هستم

www.ninitopoli.mihanblog.com


ممنون که همیشه بیادمونی عزیزم


مامان زهرا(شهرادشیر کوچولو)
2 اردیبهشت 91 13:32
رها خیلی بلایی هاااااااااااااااااااا
خوش باشید


جای همتون خالی بود واقعا
مامان مريم گلي
2 اردیبهشت 91 13:47
سلا خوش به حالتون همگي كنار هم خوشگذروندين
هميشه به خوشي وشادي


قربونت عزیزم جای همتون خالی بود لب تابم رو آورده بودم پیششون و همه شما ها رو بهشون معرفی کردم و گفتم علاوه برشما من و رها یه عالمه دوست دیگه هم داریم
مامان حنا
2 اردیبهشت 91 16:27
عزیزدلم ماشالله چه نی نی های نازی خدا حفظشون کنه
خوش به حالت عزیزم حسودیم شد کاش منم دوس داشتم تا باهم رفت و آمد داشتیم خیلی حیف شد اما خوش به حال شما
ایشالله که همیشه خوش باشید
وای خاله جون دعوا کردید مامان رها جون دخملیم هیچیش نشد که الحمدالله
خیلی ناراحات شدم عزیزم مواظب رها جون باش بچه ها دعوا میکنن ولی باید حواسمون باشه تا به هم صدمه نزنن
قربونت برم چن دیقه ای میشه دارم برات نظر میزارم خواهرم زنگ زده بود داشتم باهاش حرف میزدم الان آنلاینم میخوای دعوتت کنم به نی نی گپ تا چت کنیم بهم خبر بده


ممنون عزیزم بگو باید چجوری بیام نی نی گپ


قربونت گفتم که جاتون خیلی خالی بود کلی همتوم رو به دوستام معرفی کردن و کلی از دیدن دخملیت لذت بردن و همه عاشقت شدن
کلی از هنر اشپزیت گفتم و تعریفت کردم برای خودت هم اسفند دود کن
مامان حنا
2 اردیبهشت 91 16:31
برو کنار صفحت اونجا نی نی گپ نوشته بازش کن من دعوتت کردم شما منو تایید کن بعد شروع چت نوشته اونو بزن


ممنون عزیزم اومدم پیشت
مامان امیرعلی
2 اردیبهشت 91 17:56
سلام افسانه جون
عجب بهار خانومی.چجوری گوشوارشو کنده بوده.گناه رها.الهی الان چقدر درد داشته بچمخاله بزرگ میشی یادت میره


نمی دونم بخدا خودم چند بار می خواستم از گوشش در بیارم که ببرم عوضش کنم نشده بود
خودم هم فکر کردم الان دیگه خون سرازیر میشه و گوشش پاره شده
یعنی خدا رحم کرد بهم والله جواب باباش رو باید چی می دادم
مامان آنیسا
2 اردیبهشت 91 18:08
رها گلی خوش گذشت


بله خاله جون خیلی بهش خوش گذشته بود و کلی هم از شیطنت ها خسته شده بود
فقط اون اتفاق بد خیلی بخیر گذشت
مامان آنیسا
2 اردیبهشت 91 18:08
رمزش اینه 0000
کسی نبینه خاله


ممنو عزیزم اومدم پیشت چه قاقالی لی هایی
مامان دینا جون
2 اردیبهشت 91 20:10
به به مهمونی.اونم از نوع مجردی.معلومه که خوش میگذره.


وای راست میگی واقعا جای شما خالی بود
وسط این همه نی نی با اون همه سر و صدا صدای همدیگر رو به زور میشنیدیم
مامان چشم عسلی
3 اردیبهشت 91 7:36
به به مهمونی
من عاااااااااااااااااااااااااااااااااااااااشق مهمونیم(داد ماوس)
از چشم خواب الود رها و لپهای قرمز بعد از جنگش خیلی خوشم اومد ولی یه صدقه براش بده خدا خیلی رحم کرده
راستی تونستی نی نی وبلاگم رو باز کنی؟


قربونت برم واقعا جاتون خالی بود اگه نزدیک هم بودیم همه نی نی سایتی ها رو دعوت می کردم تا همدیگر رو ببینیم و خوش یگذرونیم
واقعا خدا رحم کرد والله کی می خواست جواب بابایی رو بده
خدایا ممنونم ازت که بخیر گدشت
مامان پورياپهلووون
3 اردیبهشت 91 13:16
خوش بحال مامان رها خانوم چقدر دوست داره ما كه دورو برمون ادم حسابي نداريم همش ميخوان بيان مهموني ولي به كسي مهموني نميدن امان از دل تنها


قربونت بشم کاشکی پیشت بودم و میومدی پیشم
من مهمونی رو خیلی دوست دارم اینا هم همکارام هستند هممون پشت سر هم نی نی دار شدیم و خونه نشین
دور هم جمع شدن برامون خیلی کیف داره و یاد خاطرات می کنیم
مامان چشم عسلی
5 اردیبهشت 91 13:32
مامانی دستت درد نکنه که قالب رها جون رو عوض کردی
قبلا هر پستی که میزدی برای من نصفه به پایینش دیده میشد و مطالب بالایی رو نمیدیدم
برای همین وقتی کامنتات رو میخوندم نمیدونستم دوستان از چی صحبت میکنند مثلا وقتی از مدل خواب رها میگفتند من نمیدونستم بعدا میدیدم رها رو تاب خوابش برده یا مثلا میگفتند انشالله تو امتحان موفق باشی نمیدونستم چه امتحانی و ... خلاصه اخبار به ما نصفه و نیمه و ناقص میرسید .
ولی امروز که وبت رو باز کردم اینقدر خوشحال شدم صفحه کامل دیده میشد. و من تونستم از جریان مهمونیت کامل سر در بیارم بازم میگم ممنون باور کن من به وب شما و مامان حنا جون بارها و بارها سر میزنم حتی میدونم پست جدید ندارید ولی میام با دیدنتون اروم میشم و میرم خیلی دوستتون دارم عزیزم

ما هم دوست داریم کاش زودتر می گفتی قربونت برم

دیبا نفس مامان
5 اردیبهشت 91 17:17
به به چه مامان فعالی. ایول به خدا حتما هم که خوش گذشته حسابی. بچه هارو پیش هم بذارین خوب معلومه شیطنت هم میکنن


قربونت برم عزیزم
بیکار نمی تونم بشینم
گفتم دور هم جمع شیم
البته ذکر و خیر همتون هم بود