رها و محرم
سلام عزیز دلم امروز می خوام از محرم و روزهایی که گذروندیم برات بنویسم می خوام برات بنویشم که بدونی که بعد از 1400 سال هنوز چگونه این شور در دل ها می ت=ه می خوام برات بنویسم که بدونی حتی تو هم که سنی نداری و شاید هم نمی فهمی که چه گذشته چگونه عاشقانه وقتی از خواب بیدار می شی همش می گی بابا بابا اشو (پاشو)اشو اشو بریم بلیم اسب شتر (ابت شدر )و همش و همش عاشق این بودی که تو هیاتایی که صدا میاد بری و اونجا باشی وقتی می رفتیم تو هیاتی دیگه در آ ورتدنت بیرون با اشک و گریه های مداومت که نمی خوام و نمیام و اینجا ایشین دل آدم رو کباب می کرد با خودم می گفتم تو چی می دونی و می فهمی که این طور اشک می ریزی شب اول محرم رفتیم هیات بازار نو و...