رها سادات مصطفوی گرجیرها سادات مصطفوی گرجی، تا این لحظه: 13 سال و 8 ماه و 19 روز سن داره
زهرا ساداتزهرا سادات، تا این لحظه: 9 سال و 5 ماه و 23 روز سن داره
سید محمد صدراسید محمد صدرا، تا این لحظه: 6 سال و 7 ماه و 1 روز سن داره

رها جون دختر گل همه

انتخابات و رها خانم

خوب صبح ساعت 9 به گفته مقام معظم رهبري با رها خانم رفتيم كه تكليف خودمون رو ادا كنيم محل راي گيري خانم ها و آقايان جدا بود و تو بابابايي رفتيب مصلي و منم رفتم ورزشگاه تا راي بدم و برگشتم و ديدم كه شما هنوز راي نداديد و بابايي گفت داشتيد مصاحبه مي كرديد و از تو فيلم برداري كردند و بعد هم من و تو امديم شركت و منتظر بابايي هستسم تا بياد خوب تو شركت ما‍يك رو دادم بهت و گذاشتم كه پاي تخته بنويسي و تو هم شروع به نوشتن كردي و خوشت اومد و هي رنگا رو عوض مي كردي تازه دستت رو گذاشتي و مي خواستي دستت رو بكشي آخ مامان فداي اون عقل و هوشت بشم
12 اسفند 1390

خرید عید

خوب بعد از چند روز خونه تکونی با بابایی تصمیم گرفتیم که صبح ببریمت گردش اول گفتیم بریم برات لباس عید بخریم پس با هم رفتیم سیسمونی نی نی ناز و برات اینا رو انتخاب کردم که 88000 تومان شده راستش از این صورتیه خیلی خوشم اومد نظر شما چیه   این یکی رو پوشیدی خیلی نق می زدی انگار خوشت نیومد راستش خودمم خوشم نیومد فکر کنم پسش بدم دامنش مینی جوپه این لباس هم 46000 تومان شده نمی دونم می ارزه یا نه بابایی می گه یدرد تابستون و بهار نمی خوره شما چی میگید پسش بدم یا نه ...
10 اسفند 1390

دخترم 18 ماهه شده

سلام ناناز مامان امروز که 24/11/90 است دقیقا تو 1سال و6 ماهه شدی و باید ببرمت برای واکسن ولی گفتن که چهار شنبه می زنن و دو روز باید صبر کنیم  یکسال و نیمه که به زندگیم رنگ و بوی دیگه ای بخشیدی تا این لحظه 14 تا دندون ناز داری و دیگه قشنگ تخمه می شکونی از دایره لغاتت بخوام بگم می گی مام-ا بابا -د د تفریح - باز- اده بده- اگیر بگیرش- ادش بدش - ام غذا - اب -رقصیدن نای نای- قان قان ماشن سواری- نیشت نیست - هست- رفت- بیا کشیده -گوگو همه عروسکات - تاب تاب- لیز سرسره  مار اومده مور اومده ما مو  - چشم چشم اشم اشم - دست -کووووووووووش کجاست-اینننننننننا ایناهاش -اوننننننننناش اون...
24 بهمن 1390

رها سادات و 22 بهمن 1390

امروز با رها سادات تصمیم گرفتیم که بریم راهپیمایی 22 بهمن 1390 یعنی 33 سالگی انقلاب ایلامی واینم رها سادات در بغل بابایی در راهپیمایی است اوناهاش همون لبای صورتیه که بغل باباییه و وسط جمعیت داره حرکت میکنه ...
22 بهمن 1390

3 روز مونده تا 18 ماهگیت

نا ناز مامان دیگه داری بزرگ میشی و 3 روز دیگه میشه 1.5 سال که به زندگیم رنگ و بوی تازه ای دادی هر روز که بزرگتر میشی شیرینتر میشی دیشب به بابایی می گفتم که اگه تو رو نداشتیم چی کار می کردیم بد جور به ملوس بازیات و ناز و نوازش و بوسات عادت کردیم و می خوایم که بخوریمت و عاشقانه دوستت داریم خیلی چیزا رو می فهمی دیروز بعد از ظهری گفتم برو نپتون رو بیار و غذا هایی رو که رو زمین ریختی رو جارو کن بدو بدو رفتی در کابینت رو باز کردی و نپتون رو اوردی و شروع کردی به جارو کردن قشنگ یاد گرفتی که اگه میز رو کثیف کردی ازم دستمال می خوای که تمیزش کنی خیلی کمکم می کنی و عاشقتم هر چند که تمیز نمیشه اما کلی ذوق می کنی که بهم کمک می کنی ...
22 بهمن 1390

دختری و تخمه شکستن

تازگیا که 14 دندنیه مامان شدی هر وقت که تخمه میاریم بشکنیم تو هم کنارمون میشینی و دونه دونه تخمه بر می داری و میزاری دهنت و من و بابایی قشنگ صدای شکوندنش رو میشنویم و بعد از کلی توف مالی و له کردن مغز و پوست برای این که ادا مون رو در بیاری میندازیش تو بشقاب و سریع یکی دیگه بر می داری و می گی ااا اکشیده                            ها ها ها ها نه بابا وای وای وای وای داشتم برات می نوشتم که تو هنوز خوابی و از خواب ناز بیدار نشدی که یهو گربه پرید رو کانال کولر و تو از صداش خیلی هول خوردی تو خواب و پاشد...
14 بهمن 1390

ملوسکم رها

وای دیشب موقع خواب که رخترخوابارو انداخته بودیم تا بخوابیم یهو اومدی بین من و بابایی دراز کشیدی و هی منو و بوس می دادی بلافاصله بابا رو بوس می دادی یکی من یکی بابا و چند تا که پشنت سر هم می شدی یک کشیده می زدی تو گوش بابا و بعد نازت می دادی البته بگم نه این که بزنیا بلکه داشتی بازی می کردی و می زدی و می گفتی د د د الهی مامان فدات بشم که نه محبت کردنت معلومه و نه زدنت معلومه   می دونی مامان جون الان یه هفته ای است که شبا اصلا شیر نمی خوری و می خوابی و روزا هم نهار و شامت رو دوست نداری که من بزارم دهنت و با قاشق و دست می خوری فکر کنم که داری بزرگ می شی و واسه خودت خانمی شدی  ...
11 بهمن 1390

در مورد رها

عسیس دلم خیلی با نمک شدی تو محبت کردن واقعا دیگه من و بابایی کم آوردیم از بس که هی می ری و میای و بوس می دی و ناز می کنی   بعضی وقتا برای خودت آهنگ می خونی و صدات رو بلند می کنی که من دارم آواز می خونم حواستون باشه و معمولا آهنگ های ملایم را ریتم آهنگش رو میای   خانم خانوما دیگه بزرگ شده چا تو کفش بزرگتر از خودش می کنه و کلی قر و افاده میاد که من می تونم با کفش شما هم راه برم   وای باید بگم از شرکت رفتنت معمولا بابایی میره شرکتمون ولی بعضی وقتا که به بابایی سر می زنیم خدا می دونه که تو شرکت چه آتیشی می سوزونی وای رها خانم تو شرکت رها حساب دیدن داره که باید تمام...
9 بهمن 1390

رها و رقصیدن

تازگیا تا یه اهنگ شروع میشه میای و هم به من و هم به بابایی دستور میدی که دست بزنیم چون خانومی قراره برقصه  دقیقا میای جلومون وای میستی و مثل این نی نیه می کنی تازه بعد از این که ما دست می زنیم شما رقص رو شروع می کنی ا ا دقیقا مثل این نی نی پا می کوبی و بعد می چرخی تا دست زدنمون قطع میشه مجددا شروع می کنی و تقاضا دست زدن و بعد رقصیدن تازه کم کم کار به جاهای باریک میکشه که باید هر سه تاییمون وسط قر بدیم خلاصه به بهونه تو یه دلی از عزا در میاریم ...
9 بهمن 1390