رها سادات مصطفوی گرجیرها سادات مصطفوی گرجی، تا این لحظه: 13 سال و 8 ماه و 12 روز سن داره
زهرا ساداتزهرا سادات، تا این لحظه: 9 سال و 5 ماه و 16 روز سن داره
سید محمد صدراسید محمد صدرا، تا این لحظه: 6 سال و 6 ماه و 25 روز سن داره

رها جون دختر گل همه

یه اتفاق بد

1391/1/23 9:15
1,083 بازدید
اشتراک گذاری

دیروزم مثل همه روزای خدا رها از خواب پاشد و بازی کرد تا ظهر بشه و بابا جونش بیاد خونه

وقتی هم که بابایی اومد مثل همیشه بدو کرد و پریدش تو بغلش و تا 5 دقیقه ای بهش چسبیده بود

منم هی بهش می گفتم رها بیا بغل مامان بلند می گفت نه  خلاصه رضایت داد که بابایی بره لباس در آره و بقیه ماچ و بوسه ها برای بعد از نهار باشه

خوب همه رفتیم که نهار بخوریم و خوردیم و تموم شد  جاتون خالی

طبق معمول رها خانم هم کمک کرد و ظرفا رو برد تو آشپزخونه بعد هم هی دیدم دور میز می گرده

گفتم همه وسایل رو جمع کنم و فقط بمونه سفره رو تمیز کردن و رفتم تو اشپزخونه که دستمال بیارم واسه تمیز کردن میز که یهودیدم تمام دهن و صورت و دستاش پر خونه تو این 1 دقیقه معلوم نبود پی کار کرده بود و

دیده بود که از دستش خون میاد ذوق می کرد و می خوردش ای ای

 خلاصه دیدم در آهنی ظرفای نوشابه پپسی هست که می کشیم باز میشه رو گرفته بوده و دستش رو بریده

خلاصه من که هولیده بودم خون پشت هم میومد با کمک بابایش اومدیم براش چسب بزنیم که خودش ترسید و دستش رو می کشید چون سر انگشتش بود تا می کشید بدتر خون اومد و خلاصه بعد از این که کل لباسای من و باباش و خودش خونی شد تونستیم یه چسب براش یزنیم از فرط گریه شِـکـْلـَکْ هآے خـآنــــومے گذاشتمش رو پام تا بخوابه که دستش رو کرده بود زیر پتو تکونم نمی داد تا خوابش برد

وای من که خیلی ترسیده بودم و هول شده بودم عجب تجربه بدی بود

شبم داشت بازی می کرد که چسبش کنده شد من گفتم حتما دیگه خون نمیاد که یهو باباش گفت که باز دهنش خونیه که دیدم بله دستش داره خون میاد دوباره با هزار مکافات دستش رو چسب زدیم

خدایا دست دخمل رو خوب کن

نمی دونم چی شده بود که ساعت 3 نصفه شب با داد و گریه و ترس بیدار شد اینقده ترسیده بود که از فرظ گریه بالا اورد

خلاصه هی رو پام می خوابوندمش و تا خوا ب می رفت دوباره می ترسید و بیدار می شد  

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (20)

نوشين
23 فروردین 91 9:37
اي وااااي
افسانه جون اميدوارم هر چه زودتر انگشت رها جون خوب بشه. من خيلي از خون ميترسم.فكر كنم اگه من جاي تو بودم غش ميكردم


خودم هم ترسیده بودم
الان بهتره هی بهش میگم بیامامان ببوسمش تا زود خوب شه خودش هم هی می بوسدش
مریم مامان پندار
23 فروردین 91 10:08
بلا به دور باشه از رهای گلم
الهی زود دستش خوب بشه
مامانش باید خیلی مراقبش باشی حالا شیطنت هاش شروع میشه کم کم
چک کن ببین به چسب زخم حساسیت نداشته باشه مثل من


قربونت برم نه خدا رو شکر حساسیت نداشته
ممنون از نگرانیهات
مامان محمد گوگولي
23 فروردین 91 11:04
خدا رو شكر كه موضوع به خير گذشته بوس براي رها جون


آره بخیر گذشت ولی باید بیشتر مواظبش باشم


مامان محمد گوگولي
23 فروردین 91 11:10
سلام متاسفانه مطلبي رو كه گفتيد براي من گذاشتيد پيدا نمي كنم!
مامان محمد گوگولي
23 فروردین 91 11:12
ببخشيد كامنت آخري را اشتباه براي آدرس شما فرستادم!
مامان محمد
23 فروردین 91 11:34
مامان رهاي گلم متاسفانه وقتي آخرين پستم رو بازسازي ميكردم كامنت زيباي شما دوست خوبم رو از دست دادم خيلي شرمندم فداي رهاي خوشگلم


خواهش میکنم فدات شم دوباره میام و برای گل پسری می نویسم قربونش هم میرم
نفس مامان
23 فروردین 91 12:02
وای وای از دست این بچه های شیطون انقد میترسم از این اتفاقاخدا حفظش کنه عزیزم .


فعلا که خدا بخیر کرده هی چسبش رو عوض میکنم تا زود خوب شه خودش ه هی بوسش میکنه
نفس مامان
23 فروردین 91 12:03
مواظب رها جونی باشید تا زودی خوب شه با اجازه لینکتون کردم


باشه عزیزم ممنون که به ما افتخار دادی
مامان نگین
23 فروردین 91 16:47
سلام مامانی رها جون. وای چه اتفاق غیر منتظره ای! خیلی بهخیر گذشته. منم دو بار اقا طاها رو برای لحظاتی رها کردم اونم با مخ رفت تو زمین. خدا به ما رحم کنه تا این بچه ها بزرگشن. مواظب خودتون باشین


قربونت برم ممنون که اومدی راستش نمی دونم ولی خدا بخیر کرد
تو هم مواظب طاها جونم باش
مامان امیرعلی
23 فروردین 91 16:55
ای وای.الهی بگردم.خودش در نوشابه رو میکشیده به دستش؟حتما خواب بد دیده.الهی بگردم.خاله این کارای خطرناک نکن


خاله جون داشته بازی می کرده یعنی همیشه بازی می کرده اما نمی دونم این بار چی شد که اینجوری شد
راستش فکر کنم از گریه هایی که ظهر موقع چسب زدن می کرد تو شب هم بد خواب شده بود چون بد جوری ترسیده بود
مامان محمد گوگولي
23 فروردین 91 18:11
يه دنيا از مهربوني هاي مامان جونت ممنونم رهاي دوستداشتني دخترك شيطون بلا
هرقدر رفاقت بکنم می ارزی / اظهار صداقت بکنم می ارزی
آنقدر عزیزی تو برایم ای دوست / صدبار که یادت بکنم می ارزی . . .


قربونت برم کاری نکردم وظیفم بود
خدا دوستای خوبی مثل شما ها رو همیشه برامون نگه داره
از راه دور گوگولی رو می بوسم
مامان حنا
23 فروردین 91 19:48
سلام مهربونم
بهترین هدیه بود عزیزم
خیلی خوشحالم کردی بازم تشکر میکنم ایشالله که تولد رها جون بتونم از خجالتتون در بیام
براش کامنت گذاشتم عزیزم
من که میتونم برم پیششون نمیدونم برای شما چه مشکلی پیش اومده که نمی تونید وبلاگش رو باز کنید


قربونت برم عزیزم قابلت رو نداشت قابل حنای گلم رو هم نداشت
کوچیکترین کاری بود که می تونستم از راه دور انجام بدم
والله تا می رم رو سایتش باز بشه پیغام alter می ده و بعد همcan not file بعد هم که باز نمیشه از سایتای شما هم رفتم نشده
خیلی هم دلم براش تنگ شده بهش بگو
مامان حنا
23 فروردین 91 19:52
سلام عزیزم
وای بمیرم براش دلم به خدا ریش شد
خدا رو شکر که عمیقتر نبریده
اشالله که زودی انگشتش خوب بشه
مواظبش باشید
رها جونم به چیزایی که تیزه دست نزن خاله دیدی انگشش اووووف شد
خانومی خودتو ناراحت نکن خدا رو شکر که اتفاق خیلی بدی نیافتاده از طرف من صورت ماهشو ببوسش و خیلی مواظبش باش


مرسی عزیز دلم
از بس که شیطونه
تازه هفته پیش که کلا 1 ساعتی این رو تو دهنش می چرخونده منم فکر نمی کردم که ببره
این اولین بارش نبوده که به این دست می زده
می گن اتفاق یهو میوفته اینه دیگه
ممنون از لطفت ولی واقعا وقتی ک خون میومد خیلی ترسیده بودم
آتـــریـســـا جـون
24 فروردین 91 0:31
روزای دوسـت داشـتـنـی آتـــریـســا جـون

روزای دوسـت داشـتـنـی آتـــریـســا جـون

روزای دوسـت داشـتـنـی آتـــریـســا جـون

روزای دوسـت داشـتـنـی آتـــریـســا جـون

روزای دوسـت داشـتـنـی آتـــریـســا جـون


آپـــــــــــــمممممممممممممممممـــــــــــــ




عزیزم هر بار که میام پیشت نمیشه سایتت باز نیشه

آدرست رو برام بزار

نوشين
24 فروردین 91 8:57
عزيييييييييييييييييزم


قربونت برم تو عزیز مایی
شهراد شیر کوچولو
24 فروردین 91 9:34
ای بابا دخملی من چی شده بود
مامانی لطفا بیشتر مواظبش باش



قربونت برم شاید فقط 30 ثانبه تنهاش گذاشتم اینکارو کرد
مامان آنیسا
24 فروردین 91 17:03
خاله جون انگشتت اوف شده
دستتو بده بوس کنم خوب بشه


قربون دهنت خاله جون ممنون به همه میگه انگشتشو بوس کنن الان هم اورده تا بوس کنید
مامان چشم عسلی
24 فروردین 91 18:30
رها جونم چی شده خاله جون باز مامانی رو نگرون کردی عزیزکم
عیب نداره خانومی چیز مهمی نبود خدا رو شکر به خیر گذشت
اینجور مواقع بالای سرش قران و صدقه کنار بگذار تا خدای نکرده تو خواب زیاد نترسه بلایی سر خودش بیاره
فداش بشم الهی دخملی بلا رو


قربونت برم ممنون از نگرانیهات نمی دونم چه کنم از دست شیطونیهاش دیروزی هم رو چله ها افتاد زیر دماغش زخم شد
دخترم عشق من
26 فروردین 91 8:20
بلا به دور . بخیر گذشته .مواظب رها جون گلم باش عزیز دلم . از طرف من ببوسش.


قربونت ممنون
مامان پوريا پهلووون كوچولو
28 فروردین 91 0:06
بلا بدوره. ناراحت شدم واسه دخمل گلم.بيشتر مواظب گل دختر ما باشيد با تشكر


قربونت برم عزیزم ببخشید که نگرانتون کردم خدا رو شکر دستش که دیگه خوب شده و جاش هم معلوم نیست