رها سادات مصطفوی گرجیرها سادات مصطفوی گرجی، تا این لحظه: 13 سال و 8 ماه و 14 روز سن داره
زهرا ساداتزهرا سادات، تا این لحظه: 9 سال و 5 ماه و 18 روز سن داره
سید محمد صدراسید محمد صدرا، تا این لحظه: 6 سال و 6 ماه و 27 روز سن داره

رها جون دختر گل همه

سری اول مهمونا

صبح 7 فروردین بعد از بیدار شدن رها سادات از خواب تصمیم گرفتیم که من و مامان و رها بریم ببینیم برای من پارچه مقنعه ای گیر میاریم تا بخریم چون دیشب مامان شلوارام رو دوخت وچرخو جمع نکرد تا مقنعه ام را هم بدوزه رفتیم و هم پارچه مقنعه خریدیم و هم یه پارچه تا پیرهن تو خونه بدوزیم و بعد اومدیم خونه مامان شروع به دوخت و دوز کرد تا غروب 2 تا پیرهن برای من و یکی برای رها و مقنعه هم دوخت که اخرش بود که ساعت نزدیکای به 6 بود که یهو تلفن زنگ خورد و دیدم که جاری عزیزم طوعه جون زنگ زده و میگه 105 کیلومتری خونمونن و دارن میان پیشمون و 3 خانوادن و خودشون و مامانش اینا و ابجی و شوهرخواهرش که جمعا 8 نفر می شدن و دارن میان پیشمون و رفته بودن شیراز و یه سری...
16 فروردين 1391

اسباب کشی نقل به خونه جدید

یه چند وقتی قبل از عید بود که تو سرم افتاده بود که خونمون رو عوض کنم و یه جای بزرگتر بریم که رهاسادات بتونه قشنگ بازی و شیطنت بکنه چون تو خونه قبلیمون از بس که کوچیک بود اگر یادتان باشه فقط بالای وسایل بود آخه رو زمین جاکم بود و اون بالا ها رو بیشتر دوست داشت تازه این اواخر م خیلی نق می زد و جای بیشتر می خواست یه روز هم که از پله های حیاط با اجازتون آورد خیلی ترسیده بودم گفتم حتما یه چیزیش شده اما خدا رو شکر به خبر گذشت با این که کلی زحمت کشیده بودم و اون خونه رو خونه تکونی کرده بودم کلی تغییر دکوراسیون داده بودم ولی بازم دلم نبود اونجا باشم یه روز که داشتم تو کوچه می رفتم برای خرید یکی از همسایه ها من رو دید و گفت خونمون خالی شده اگه می...
16 فروردين 1391

لحظه تحویل سال 1391

خوب دیگه داشتیم به لحطه تحویل سال نزدیک می شدیم که رهاو باباییش خواب بودند که من بابایی رو بیدار کردم و گفتم پاشو که تا تحویل سال 30 دقیقه مونده وای خدای من نگو که سوتی داده بودم نمی دونم چی شده بود که از خواب بیدار شدم فکر کرده بودم که باید ساعت رو 1 ساعت بکشم جلو فکر کردم الان باید بکشم وقتی بابایی حول حولکی بیدار شد و آماده شد با دیدن تلوزیون گفت تو که گفتی تا تحویل سال 30 دقیقه مونده پس چرا تو تلوزیون نوشته 1ساعت 30 دقیقه  گفتم اخه من ساعت رو 1 ساعت کشیدم جلو و کلی بهم خندید و گفت بابا ساعت رو باید امشب بکشیم جلو و کلی هم ناراحت شد که چرا اینقده زود بیدارش کردم خوب این دیگه واقعا 30 دقیقه منده به سال تحویله که دخملی رو از جاش هم...
14 فروردين 1391
1