سری اول مهمونا
صبح 7 فروردین بعد از بیدار شدن رها سادات از خواب تصمیم گرفتیم که من و مامان و رها بریم ببینیم برای من پارچه مقنعه ای گیر میاریم تا بخریم چون دیشب مامان شلوارام رو دوخت وچرخو جمع نکرد تا مقنعه ام را هم بدوزه رفتیم و هم پارچه مقنعه خریدیم و هم یه پارچه تا پیرهن تو خونه بدوزیم و بعد اومدیم خونه مامان شروع به دوخت و دوز کرد تا غروب 2 تا پیرهن برای من و یکی برای رها و مقنعه هم دوخت که اخرش بود که ساعت نزدیکای به 6 بود که یهو تلفن زنگ خورد و دیدم که جاری عزیزم طوعه جون زنگ زده و میگه 105 کیلومتری خونمونن و دارن میان پیشمون و 3 خانوادن و خودشون و مامانش اینا و ابجی و شوهرخواهرش که جمعا 8 نفر می شدن و دارن میان پیشمون و رفته بودن شیراز و یه سری...