رها سادات مصطفوی گرجیرها سادات مصطفوی گرجی، تا این لحظه: 13 سال و 8 ماه و 14 روز سن داره
زهرا ساداتزهرا سادات، تا این لحظه: 9 سال و 5 ماه و 18 روز سن داره
سید محمد صدراسید محمد صدرا، تا این لحظه: 6 سال و 6 ماه و 27 روز سن داره

رها جون دختر گل همه

سلام سلام سلام

خوبید همتون خوشید همتون دلمون براتون یه ذره شده بود ممنون از نظرای زیبایی که گذاشته بودیدی اول از همه باید بگم همونطور که گفته بودم بابا سید هاشم و مامان فرخ قرار بود صبح سه شنبه حرکت کنن و چهار شنبه صبح ساعت 8 برسن و ما همه خوشحال بودیم که یهو وقتی اومدم تو سایت که در مورد تاریخ امتحان کارشناسی ارشد پیگیر زمان بر گزاری آزمون بشم دیدیم که ای وای دقیقا امتحان افتاده برای چهارشنبه صبح و هم من و هم شوهری هر دو باید بریم امتحان تو یه روز و اونم استان یزد یکیمون این ور استان و یکی اون ور استان خدای من حالا چی کار کنم چهارشنبه هم مادر شوهری می رسه و از اون طرفم زنگ زدن که مدیرعامل هم چهارشنبه میاد  و نرم افزاری هم که سفارش دادم چهار شنب...
30 بهمن 1391

اومدیم

سلام سلام سلام قبل از هر چیز عذر خواهی بابت تاخیرم بخدا که سرم شلوغه و وقت نمی کنم بیایم و دلم برای همتون تنگه همین که میام می بینم که تو نطراتم هستید و جویای حالمونید از همتون ممنونم راستش چند تا قرارداد کاری با درد سر های فراوون افتاده به کارم که در حال دست و پنجه نرم کردن با اونام و نمیرسم که بیام از رهای خوشگلم که بخوام بگم ماشالله خانمی شده برای خودش و بلبلی شده و حالا دیگه اصلا نگران نیستم که حرف نمی زنه و حالا بلبلی شده اینم از عکسای سالگرد ازدواج مامان و بابایی در 18/10/91 که 6 سالگرد  ازدواج پایان یافت و به هفتمین سال ازدواج وارد شدیم من و رها صبح باب هم رفتیم و این کیک مرغای های عشقولانه رو خریدیم و ظهری هم ک...
15 بهمن 1391

سلام

سلام سلام سلام یخدا دلم براتون تنگ شده یه عالمه خیلی ناراحت بودم که وقت نمی کردم که بیام پیشتون ولی بدونید همیشه بیادتونم و دوستون دارم برای شما از همه لحظه ها عکس گرفتم و الان مدد کردم و با این که می خواستم برم و سند بزنم اما دارم خودم رو کنترل می کنم که سراغ کارام نرم و در خدمت شما باشم راستش اینقده سرم تو این هفته ها شلوغ بود که فرض کنید که رها از دستم خسته می شد لب تابم را می بست و می گفت مامان بسه بسه بسه مامان بیا اموش کن (خاموش کن آهان آهان بسه بسه ) تازه بنده خدا مامانم که اومده بد پیشمون همش من پای سیستم بودم و غذا هام رو. برام می پخت و با رها کلی بازی می کرد اصلا نشد که کنارش بشینم و یه دل سیر حرف بزنیم و اوم انگار که دیگ...
4 دی 1391

این روزها

مامان که از شنبه همش دارم می رم روزی 2 ساعت سر کلاس و دوباره درس می دم از ساعت 8 تا 10 از اونجا که خونمون بالای شرکته و راهش هم یکی شما تو این ساعت خواب تشریف دارید و بنده سر کلاسم روز اول که بیدار شدی و کلی بابا رو اذیت کردی روز دوم چند بار از سر کلاس به خاطر گریه هات اومدم بالا تا من رو می دیدی می خوابیدی اما امروز جلسه سوم تا اخر کلاس خواب بودی و اومدم بالا تازه بیدار شدی ممنونم دختر نازم که با همکاری هایی که با من می کنی می زاری مامانی هم به اهدافم برسم خوب شب 5 شنبه شاید باورت نشه اما می نویسم که یادت بمونه بعد از 6 سال ازدواج من و بابایی(تازه دایی امیرو زندایی و بهراد  که برای اولین بار بعد از تولدت تو رو از نزدیک می...
12 آذر 1391

رها و محرم

سلام عزیز دلم امروز می خوام از محرم و روزهایی که گذروندیم برات بنویسم می خوام برات بنویشم که بدونی که بعد از 1400 سال هنوز چگونه این شور در دل ها می ت=ه می خوام برات بنویسم که بدونی حتی تو هم که سنی نداری و شاید هم نمی فهمی که چه گذشته چگونه عاشقانه وقتی از خواب بیدار می شی همش می گی بابا بابا اشو (پاشو)اشو اشو بریم بلیم اسب شتر (ابت شدر )و همش و همش عاشق این بودی که تو هیاتایی که صدا میاد بری و اونجا باشی وقتی می رفتیم تو هیاتی دیگه در آ ورتدنت بیرون با اشک و گریه های مداومت که نمی خوام و نمیام و اینجا ایشین دل آدم رو کباب می کرد با خودم می گفتم تو چی می دونی و می فهمی که این طور اشک می ریزی شب اول محرم رفتیم هیات بازار نو و...
7 آذر 1391

درباره رها سادات

سلام  بلاخره نتمون رو شارژ کردیم و در خدمتتونیم سلام سلام و صد سلام به شما عزیزان که همیشه جویای حالمون هستید خوبید خوشید سلامتید خدا رو شکر ما هم خوبیم و خوشیم راستش شارژنتمون چند روزیه تمدید شد وقت نمی شد که برسم خدمتتون شرمنده دیگه بعدا می گم چه خبره رها سادات هم خوبه دخملکم بعد از اون دندون در اوردن درد ناک حالا صاحب ٢٤ تا دندون خوشگل و مشگله دیگه اما بمیرم براش خیلی سختی کشید سر این دندونا چون همشون آسیاب بودن و درد ناک تازه کلی هم آفت زده بود دهنش خدا رو شکر که به خیر گذشت و تازه بچم یه جونی گرفت و سر حال و شاداب شد خوب خدا رو شکر همون طور که می بینید خیلی سر حال و شادابه دندونای خوشگلش رو هم دیدید اما چه کنم ...
24 آبان 1391

عید غدیر خم و عید سادات و سالگرد ازدواج مامان و بابا

عید غدیر خم بر شما عاشقان مبارک باد سلام سلام و صد سلام و شادباش بهترین آرزو ها برای شما دوستان دستي به هوا رفت و دو پيمانه به هم خورد در لحظه «مي» نظم دو تا شانه به هم خورد دستور رسيد از ته مجلس به تسلسل پيمانه «مي» تا سر ميخانه به هم خورد دستي به هوا رفت و به تاييد همان دست دست همه قوم صميمانه به هم خورد «لبيك علي »قطره باران به زمين ريخت «لبيك علي» نور و تن دانه به هم خورد يك روز گذشت و شب مستي به سر آمد يعني سر سنگ و سر ديوانه به هم خورد پس باده پريد از سر مستان و پس از آن بادي نوزيد و در يك خانه به هم خورد نادر بختياري ابنم عیدی...
17 آبان 1391

تو رو خدا دعا کنید و از ته دل و با خلوص نیت از خدا بخواهید.....

سلام دوستای عزیزم یک خبر فوری و درد ناک دارم براتون   داشتم نظرات رها رو تو بلاگفا چک می کردم که یکی از دوستای هم دانشگاهیم که 7 سالیه همدیگر رو ندیدیم برام پیام گذاشته که خواهر سالم و سلامتش در عرض 3 هفته سلامتیش را از دست داده و نابینا و فلج شده منم سریع گوشی رو برداشتم و بهش زنگ زدم و تا این موضوع رو فهمیدم مو به تنم سیخ شد و گوشی از دستم افتاد دکترا گفتن که سرطان مغز استخوان داره و امیدی نیست تورو خدا از همه شما عزیزان که می دونم چقدر دلتان پاک وبه خاطر اون نی نی های نازی که دارید قسمتون می دم برای سلامتی یا راحت شدنش دعا کنید واقعا شرایط سختی است الهام جان از همین جا ما و...
16 آبان 1391