عید غدیر خم و عید سادات و سالگرد ازدواج مامان و بابا
عید غدیر خم بر شما عاشقان مبارک باد
سلام سلام و صد سلام و شادباش بهترین آرزو ها برای شما دوستان
دستي به هوا رفت و دو پيمانه به هم خورد
در لحظه «مي» نظم دو تا شانه به هم خورد
دستور رسيد از ته مجلس به تسلسل
پيمانه «مي» تا سر ميخانه به هم خورد
دستي به هوا رفت و به تاييد همان دست
دست همه قوم صميمانه به هم خورد
«لبيك علي »قطره باران به زمين ريخت
«لبيك علي» نور و تن دانه به هم خورد
يك روز گذشت و شب مستي به سر آمد
يعني سر سنگ و سر ديوانه به هم خورد
پس باده پريد از سر مستان و پس از آن
بادي نوزيد و در يك خانه به هم خورد
نادر بختياري
ابنم عیدی رها سادات برای تمام کسایی که از این سادات کوچولو عیدی می خوان
ظهر بابابای رها و سادات خانم رفتیم بیرون و تور و ربان و سکه و شکلات و گل گرفتیم تا بتونم این عیدی های کوچیک رو درست کنیم که رها خانم هم کلی دوست داشت تو درست کردنشون کمک کنه
بعدم که درست شد خودش رفت رو مبل نشسته که ازش عکس بگیرم و برای شما بزارم
که خودش با تمام وجود این عیدی ها رو به شما نی نی ها و مامان و بابا هاشون تقدیم می کنه البته با کلی دعای خیر برای شما
بهش می گم چند تا به دوستات بده که با دستای خودش به شما تقدیم می کنه
البته باید بگم که پیوند من و بابایی هم در عید غدیر خم بوده که الان 6 ساله که در کنار هم زندگی شادی رو داریم
دوباره نوشت توجه توجه
یواشکی می گم تازه برای هدیه سالگرد ازدواجوم با هم و برای هم یه زمین خریدیم که 205 متره حالا ما هم می تونیم تو این دنیا ادعا کنیم که یه جایی مال خودمونه بزن دست قشنگه رو
بعد از معامله زمین صاحب زمین 50000 تومان به رها سادات داد و گفت برید براش چیزی بخرین و منم 50000 تومان دیگه گذاشتم روش و یه پلاک براش خریدم که تو عکسا تو گردنشه مبارکت باشه عسلم
بعدا نوشت :
روز صبح عید غدیر من و رها خانم و سارا و امیر حسن با هم رفتیم به باز سازی غدیر خم که در شهر برگزار می شد
ماشالله خیلی شلوغ شده بود و خیلی هم مراسم قشنگی بود و خانه کعبه و برکه غدیر خم و منبر رو درست کرده بودند و کاروانیان با شتر و اسب می آمدند و بعد از اقامه نماز پیامبر بالای منبر رفت و دست حضرت علی را به عنوان امام بعد از خود بالا گرفت و فرمود :من کنت مولا فهذا علی مولا که یهو یه عالمه گلبرگ گل رز رو سرمون ریختن و خیلی فضای منقلب کننده ای بود بعد رها گل ها رو برداشت و بر سر یه خانوم می ریخت اول خانمه برگشت تا ببینه چرا رها اینجوری می کنه که من بهش گفتم غمت نباشه دخترم سیده خوشبحالت که تو این همه جمعیت فقطز با دستای کوچیکش داره به تو گل هدیه می کنه مطمن باش که تا شب حاجت روا می شی و خانومه کلی گریه کرد و هی رها رو می بوسید و رها هم هی گل می ریخت رو سر اون خانومه هر چی بهش می گفتم که رو سر این خانوم هم بریز نمی ریخت و فقط اون خانومه رو دوست داشت خدا کنه که تا شب حاجت روا بشه خودمم اشک تو چشام جمع شده بود خلاصه مراسم پر فیضی بود و خیلی هم شلوغ بود جای همتون خالی بود
شب رو هم با مهمانداری گذراندیم