رها سادات مصطفوی گرجیرها سادات مصطفوی گرجی، تا این لحظه: 13 سال و 8 ماه و 11 روز سن داره
زهرا ساداتزهرا سادات، تا این لحظه: 9 سال و 5 ماه و 15 روز سن داره
سید محمد صدراسید محمد صدرا، تا این لحظه: 6 سال و 6 ماه و 24 روز سن داره

رها جون دختر گل همه

کارهای جدید رها سادات

خوب این دختر ناز مامانی خیلی بزرگ تر شده و کارهای زیادی بلده من که تا 2 ماه پیش ارزوم بود که مامان  و بابا بگه دیگه از مامان و بابا گفتتش سیر شدیم وقتی کارت داره یا می خواد بهش توجه کنی حالا من باشم یا باباش میگه ما ما  ماما  مامی  مامی ماممممممممممممممیییییییییییی مامیییییییییییییییییییییی منم بللللللللللللللللللله بابا بابا بابا بابیییییییییی بابییییییییییییی ددییییییییییی ددییییییییییییی بابی بابیییییییییییییییی بابا میگه بلللللللللللللله                       یعنی اینقده ب...
10 خرداد 1391

رها سادات و عروسکش عسل

خوب از کارای جدیدت باید بگم که 3 روزه با عروسکت عسل بازی می کنی مثلا می زاری رو پات خوابش می کنی بغلش می کنی و می گی جونم و تازش می دی بوسش می کنی از من می خوای که با خودمون ببریمش گردش و بغلش می کنی و میاریش بیرون من یه بار بهت گقتم اه اه پیف پیف عسل پیف کرده باید بشوری یهو دیدم که عسل رو بغل کردی و رفتی کنار دستشویی و در رو باز کردی و رفتی بالای توالت فرنگی و شیر رو باز کردی و عسل رو زیر شیر آب می شوری و از من می خوای برات پارچه بیارم تا خشکش کنی تازه تو گفتن کلمه نی نی هم استاد شدی و یکسره به عروسکت با استوار و محکم می گی نی نی بیا نی نی بیا به عکس های رها سادات و تعویض و شستن نی نیش تو ادامه مطلب توجه کنید ...
10 خرداد 1391

آلبوم عکس رها سادات در 1 سال 9 ماه 11 روزگی

اگه تو این عکس دقت کنید3تا عکس از رها میبیتید یکی خودش دوتا هم رو دیوار اون لباس سفیده 1.5 ماهگی دخملی ولباس قرمزه 6 ماهگیش و الان هم که 21 ماهگیشه جالب بود نه حسابی بزرگ شده ماشالله  دقت کنید  قربون اون ماه آسمونیم بشم ...
7 خرداد 1391

رها سادات و پارک

دیشب ساعتای 9.5 دختری اینقده بهونه بیرون رفتن گرفت که مجبور شدیم ببریمش بیرون تا داشتیم از پارک رد می شدیم یکسره دست می زد و می گفت اونا اونجا اونا اونجا انقده خودش قشنگ می دویید و از پله ها بالا می رفت و لیز می خورد میومد پایین که می خواستم قورتش بدم دلمم نمیومد بگیرم و بیارمش تا این که بابایی گفت بزار بازی کنه قبلنا می خواست از این پل رد بشه میومد و به من می گفت اما دیشب خودش تا وسطاش رفت و بعد از من کمک خواست پایین این سر سره لوله ای هم تا من نبودم و از توش نگاش نمی کردم پایین نمیومد و لیز نمی خورد اما دیشب ما پیششم نبودیم 10 بار بالا رفت و لیز خورد ماشالله دختر زرنگ و با هوش اینجا هم فضای کنار پارکه تا م...
5 خرداد 1391

تولد امام محمد باقر و حماسه بزرگ آزاد سازی خرمشهر بر همه شما مبارک

  از روشنی طلعت رخشنده «باقر» شد نور علوم نبوی بر همه ظاهر در اوّل ماه رجب از مشرق اعجاز گردید عیان ماه تمام از رخ باقر آه اين كشف جاودان خونين شهر را با كدام زبان بايد سرود؟ بگذار جهان بداند بر اين قوم قهرمان چه گذشته است بر خرمشهر كه درود عشق، هزاران بار بر خاك مقدس و پاكش باد... در زلال آفتاب نگاه خداوند، قنوت عشق را عاشقانه به زمزمه می نشینیم، در ماه رجب که سجاده ای به وسعت هستی گسترده است مرا از دعایتان بی نصیب مگذارید. ...
3 خرداد 1391

رها سادات با لباس جدید

الان می خوام عکسای رها سادات رو با این لباس جدیدش که 3 روزه براش خریدم براتون بزارم این عکسا مربوط به 3 روز مختلفه که موهاش با هم فرق می کنه بهم بگید کدوم مدل مو بیشتر بهش میاد ممنونم دوستان گلم اینجا موهاش رو با کش بالا بستم خوب تو عکسای بالا هم که براش فرق از وسط باز کردم تو اینجا هم که موهاش رو با گل سر بستم حالا بگید کدوم مدل موبهش میاد ...
2 خرداد 1391

رها سادات و کمک به مامانی

چند روز پیش لوبیا و نخود و باقلا گرفته بودم برای فریز کردن باورتون نمیشه اول خواب بود وقتی بیدار شد و دید دارم کار می کنم اومد پیشم نشست و شروع به تمیز کردن کرد منم دیدم که مشتاقه و اصرار می کنه سر پیله ها رو باز می کردم و اونم دون می کرد بخدا تمام اینا رو خودش دون کرده نمی دونید با چه دقتی انجام می داد آشغالا رو مینداخت کنار و اگه یه دونه از دستش در میرفت دنبالش می گشت دخترم از لان خیلی هوای مامانی رو داره خدا جون بخاطر این هدیه زیبا ازت ممنونم رهاسادات 21 ماهه ...
31 ارديبهشت 1391

رها سادات و دوقلوها

هقته پیش تو یکی از روزایی که مریض بودی و خیلی نق می زدی بردمت دم در خونه تا بازی کنی که دیدم دوقلوها نرگس و نسترن هم اونجان تو خیلی دوستشون داری هر وقت که ببینیدشون کلی باها شون بازی می کنی و می ری تو حیاط خونشون و دنبال هم می کنید بعد از کلی بازی نسترن اومد با ما خونه و بعد هم نرگس اومد و بعدش هم مامانش و خلاصه تو کلی ذوق کرده بودی خوشحال بودی قبل از رفتنمون به حیاط  همش گریه می کردی و نق می زدی اما وقتی نسترن و نرگس رو دیدی این طوری سر گرم بازی بودی و منم یکم اعصابم راحت تر شده بود خوب اینم از احوالات رها سادات و دوقلو ها اون قلی که رو صندلی نسترنه که یکم تپلره و بزرگترست اون قلم که عقب نشسته نرگسه و کوچیکتره خیلی شبیه...
31 ارديبهشت 1391