رها سادات مصطفوی گرجیرها سادات مصطفوی گرجی، تا این لحظه: 13 سال و 8 ماه و 7 روز سن داره
زهرا ساداتزهرا سادات، تا این لحظه: 9 سال و 5 ماه و 11 روز سن داره
سید محمد صدراسید محمد صدرا، تا این لحظه: 6 سال و 6 ماه و 20 روز سن داره

رها جون دختر گل همه

درباره این روزها

سلام دوستان خوب و مهربونم اول باید از تمام کامنتای پر مهرتون برای رها تشکر کنم ممنون که اینقدر به ما لطف دارید ما اگه شما رو نداشتیم باید چه می کردیم بعدم هم می خوام درباره این روزهای رها سادات برایتون بگم راستش اگه یادتون باشه گفته بودم که ابولفضل کوچچولو بچه صاحبخونمون بدنیا اومده حالا یه سر رها ورد زبونش شده نی نی و تا می خوام تکون بخورم میگه بریم نی نی تا بغلش کنه و بیاره خونه که باهاش بازی کنه نمی دونید ولی یه علاقه شدیدی به نی نی پیدا کرده که نگو و نپرس تازه تا می بیندش حالا خواب باشه یا بیدار میشینه کنارش و بوسش می کنه و نازش میکنه  و می گه بده بغلم ببرمش بالا خیلی جالب نیشینه کنارش و نازش میده من که...
8 تير 1391

سفرنامه رها سادات به کرج

خوب جریان سفر از اونجا شروع شد که باید می رفتیم قزوین تا دانشنامه بابایی رو بگیریم همون طور که گفته بودم قرار شده بود بریم کرج اما چون مادر شوهری تهران بودن خواستسم که بریم ببینیمشون اما تا  ما برسیم تهذان اونا رفته بودن و ما نتونستیم اونا رو ببینیم و قسمت هم نبود پس یه راست رفتیم کرج خونه مامان افضل رها سادات خوب اول باید از داخل اتوبوس بگم که واقعا رها سادات دختر خوبی بود اصلا اذیت نکرد تقریبا ساعت 11.5 شب سوار اتوبوس شدیم و رها هم ساعت 12.5 خوابش برد و ما تونستیم راحت بخوابیم و فقط چون بچم تو بغلم بود تا من خوابم می برد دست و پام رها می شد و رها هم یهو می رفت پایین واسه همون سعی می کردم زیاد نخوابم ولی ماشالله رها هم سنگین شده ...
1 تير 1391

چند روز قبل از سفر

راستش چون وقت نمی کردم ننوشتم که چند روز قبل از سفر چه خبر بود خوب فکر کنم از وقتی اومده بودیم تو این خونه جدید ننوشته بودم که صاحب خونمون حاملست و تو همین روزاست که نی نی بدنیا بیاد که 2 روز قبل سفرمون نی نی نانازی ابولفضل خان با وزن 3.700 بدنیا اومد و هممون رو خوشحال کرد اینم عکس کوشولو موشولومون نمی دونم رها با این کوشولوییش خیلی دوستش داره مجبور کرد منو که نی نی رو بیارم خونه خودمون و خودش بغلش می خوابید براش جغجغه تکون می داد گاگر یهو گریه میوفتاد می گفت نه نه نازی نازی و خلاصه کلی از من می خواست که نی نی رو بدم بغلش و هی من می گفتم کوشولو و هی می خواست بغلش کنه تازه فامیلاش که اومده بودن ببیننش می ومد و می گفت دست نزنید مال من و ...
30 خرداد 1391

ما اومدیم از مسافرات

سلام دوستای گلم خوبید خوشید سلامتید دلمون براتون تنگ شده بود اما همش منتظر کامنتای پر مهرتون بودیم با گوشی خودم یا بابایی رها میومدیم و این 25 کامنتی رو که گذاشته بودیم رو خوندیم و تایید کردیم واقعا ممنونیم که اینقده به فکر ما هستید راستش ما صبح ساعت 5 صبح رسیدیم خونمون و میایم براتون از اونچه که گذشت می گیم و از کادو های رها خانم که یه کامیون باید میومد تا ببریمش شوخی کردیم و از شیطنتاش و بازیگوشی هاش کلا باید براتون بگم که کلی بهمون خوش گذشت و کیف کردیم و خوشحال و شاد بودیم و جای همتون هم خالی بود زیاد تفریح و گردش نرفتیم و می گم براتون چرا ولی در کل خیلی خوش گذشت و رها هم خیلی خیلی دختر خوبی بود و اذیت نکرد نه تو ماشین و نه خونه...
30 خرداد 1391

سفر به تهران و کرج و قزوین

سلام دوستای خوب و مهربونیمون چطورید خوبید سرحالید خدا رو شکر ماهم خوبیم اومدیم یه چیزی بگیم و زودی بریم راستش یه سفر کاری برامون پیش اومده باید بریم تهرات دانشگاه برای تسویه و بعد هم قزوین برای گرفتن دانشنامه بابایی پس فردا شب ساعت 11 شب به سمت کرج حرکت می کنیم و می خوایم بریم پیش مامان افضل (مامان مامانی) و تا 3 شنبه هفته دیگه هم برنمی گردیم من هم همش به بابای رها می گفتم که حالا که داریم تا کرج می ریم بهتره یه سر مازندران هم بریم پیش مادر شوهری خوب بابای رها رفتیم بلیط گرفتیم و همه چیز را برای رفتن اماده کردیم امروز صبح هم که به دلم افتاد به مادر شوهری یه زنگ بزنم ببینم کجان که یهو گفت اونا هم تهرانن چه بهتره همون تهران م...
24 خرداد 1391

رها سادات و بازی با عروسک

خوب دختری من دیگه کم کم داره به عروسک علاقه نشون میده تو این همه عروسک تو اتاقش فقط عسل خانم رو دوست داره الان هم می گه که عسل لالا داره یه هیسهیسی می کنه که خدا می دونه که عسل لالا داره  میزاره رو پاش تا بخوابه و پتو میندازه رو سرش   حالا هم داره تو اتاق کار ما رو نگا می کنه و میگه تیشی (پیشی) بیا بیا که نی نی نمی خوابه و بیا بخوابه خیلی خندم گرفته بود آخه هر وقت رها نمی خوابه من می گم پیشی بیا تا اروم بگیره و لالا کنه نه این که فکر کنید می ترسه نه اتفاقا پیشی رو دوست داره ولی دیگه عادت کرده تا نگیمن پیشی نمی خوابه حالا داره نی نی رو هم با پیشی گفتن می خوابونه اگه دقت کنید دوباره موهاش رو کوتاه کردم چون هوا ...
21 خرداد 1391

لحظاتی با رها سادات

سلام دوستای خوب و مهربونم امروز هم می خوام از عکس های رها سادات براتون بزارم خوب حالا هم می خوام اون روی سکه رو نشونتون بدم اونم وقتیه که رها سادات گریه رو از سر می گیره و همه تلاشش رو می کنه که بیشتر گریه کنه برای دیدن عکس ها به ادامه مطلب بروید   اینجا شروع گریه کردن و التماس از یاری  افتاده زمین پیشونیش قرمز شده از بس رو زمین بدو بدو می کنه وای مامانی این طوری نکن زشت میشیا قربونت برم ما گفتیم می خوام دندونات رو ببینیم اما نه این طوری با گریه تو خنده دندونات قشنگ ترن مامانی حالا هم که آخرای گریست و تمام تلاشت رو می کنی که الکی دادبزنی و ناز کنی خوب بپر بیا بغل مامان کی...
21 خرداد 1391

مسابقه بابایی دوست دارم

  کاش بودی بابا  کاش بودی و با تماما وجودم در آغوش می کشاندمت دلم بد جور هوایت را کرده  دلم بد جور برای نبودنت تنگیده کاش بودی و با تمام  وجودم احساست می کردم  این سه سالی که از نبودنت می سوزم و می سازم نمی دانم چه کنم و تنها با فرستادن حمد و فاتحه ای رضایتت را جلب می کنم و با خواندن قرانی برایت، می خواهم که بدانی چقدر دوستت دارم و عاشقت هستم  و همیشه در قلبمی کاش بودی و همانند کودکیم دست نوازشت را بر سرم می کشاندی انقدر که در ارامش دست هایت و نوازش پر محبتت خواب می رفتم در خواب نیز تو را می دیدم میدیدم که پیشم امدی تا خاطرات گذشته را برای...
18 خرداد 1391

ما اومدیم

سلام خدمت شما دوستان خوبید خوشید سلامتی دلمون براتون تنگ شده نمی دونم کجا رفتید که دیر به دیر میاین یا چی کار می کنید که سرتون شلوغه ولی ما همیشه بیادتونیم و دوستون داریم  وممنون از همه دوستانی که همیشه به ما سر می زنن راستش دختری دیگه داره کم کم بزرگ می شه و کارهای زیادی می کنه من فقط وقت نمی کنم براش بنویسم خیلی با مزه شده و کلی همون حرفای قبلی رو هی تکرار می کنه چون خیلی خانم و حرف گوش کن شده من و بابایی هم رفتیم براش کلی اسباب بازی خریدیم همشون هوشی هستند ولی ماشالله دختری خیلی قشنگ از پسشون بر میاد خوب یکی از این بازی ها خونه هوشه که همون طور که می بینید باید شکلها رو از جای خودشون بندازه توش و با...
16 خرداد 1391