دختری وتنهایی با بابایی
خوب دیروز ساعت 3 به بعد خوابوندمت و تو هم قشنگ تو تاب خوابیدیو منم بردمت و گذاشتمت رو تختت تا راحت تر بخوابی و منم بتونم برم سر کلاس و خیالم راحت بود که 2 ساعتی می خوابی و منم با خیال راحت می تونم درسم را بدم و بابایی هم کمتر خسته بشه و اذیت نشه
خوب من تقریبا تا ساعت 6.5 سر کلاس بودم و از همون جا به بابایی زنگ زدم که حالت رو بپرسم و بگم که دارم میام خونه و بابایی گفت که تو ساعت 5 از خواب پاشدی و دنبال من تو اتاق و آشپزخونه و دستشویی و هر جا که فکرش رو می کردی می گشتی و می یومدی و دستات رو بالا می گرفتی و بلند می گفتی کو نیس کو نیس الهی مامان فدای حرف زدنت بشم
منم که پشت تلفن قش رفته بودم لحظه لحظه می کردم که بیام و بغلت کنم.
خوب وقتی که اومدم خونه پشت آیفون تصویری باهام حرف می زدی و در رو باز نمی کردی تا در رو باز کردی و من اومدم تو خونه یهو پریدی و بغلم و یه 10 تایی بوسم کردی
انگار تمام خستگیم در رفته بود و خیلی هم سوپرایز شده بودم و برا این که بابایی حسودیش نشه یکی در میون هم صورتت رو می کردی طرفش که ببوسیش
الهی من قربون اون همه عقل و شعورت بشم
امروزم ساعت 6.5 تا 9 کلاس دارم و بازم باید پیش بابایی بمونی
بعدشم دستور غذای خاله حنا را اجرا کردم و فلافل براتون پختم ببین
قابل توجه مامان حنا البته برای اولین باره