یه اتفاق بد
سلام دوستان عزیزم ممنون از تمام شما عزیزان بابت اون پیام های قشنگتون برای تشکر از خدا وند
کاش همه شما بودید و از نزدیک این پدیده را می دید
خوب تو این روزا بیشتر بعد از ظهر ها من کلاس داشتم و نمی تونستم زیاد بیام پیشتون
ولی تا فرصتی پیش میومد هم میومدم پیشتون
اگه حالتون بهم نمی خوره و دل دارید به ادامه مطلب بروید
گفتم و اگه حالتون بد نمیشه برید ادامه مطلب .......
خوب 3 شنبه که می خواستم برم کلاس بابای رها خواب بود و من با رها بازی کردم تا بابایی بیدار بشه بعد که دیدم هنوز خوابه یه سری اسبابا بازی براش گداشتم تا بازی کنه و یواش خودم رفتم که برم کلاس و پدرش هم دیگه نیمه بیدار بود
وقتی از کلاس برگشتم دیدم که برقای خونه خاموشن و هر چی در می زنم در رو باز نمی کنن
خیلی نگران شده بودم و با عجله و زدن زنگ صاحبخونه اومدم بالا و دیدم کسی تو حال و پذیرایی نیست و همه جا تاریکه خیلی تعجب کرده بودم و یهو دیدم برق اتاق خودمون هم روشنه رفتم تو اتاق رها و باباییش رو دیدم که اوجا هستن کلی خیالم راحت شد وقتی ازش پرسیدم که چرا جواب نمیدی در رو باز نمی کنی بهم گفت که
همین که تو رفتی با صدای گریه بچه بیدار شدم و تا بغلش کردم استفراغ کرد و تمام لباسای من و خودش و فرش و آشپزخونه و همه جا رو کثف کرد
خیلی هم بد بو بود و گفت فقط بردمش حموم و شستمش و از بوی بد دیگه نمی تونستم بیام تو حال چون منم داشتم بالا میاوردم و الان 2 ساعته تو اتاق محبوسیم و بعد من هم شروع به تمیز کردن کردم راست می گفت خیلی بد بو بود خودم موقع تمیز کردن بالا آوردم دیگه نمی دونید چه شیر تو شیری بود
دوستان ببخشید که حالتون رو بد کردم ولی خواستم برای رها نوشته باشم که چه کرده
فکر کنم بجم وقتی به خودش اومده دیده کسی پیشش نیست از ترس گریه کرده بود اونقد که بالا آورده
آخه رها هر وقت گریه عمیق می کنه کمی بالا میاره
بازم شزرمنده که حالتون رو بهم زدم