رها سادات مصطفوی گرجیرها سادات مصطفوی گرجی، تا این لحظه: 13 سال و 8 ماه و 23 روز سن داره
زهرا ساداتزهرا سادات، تا این لحظه: 9 سال و 5 ماه و 27 روز سن داره
سید محمد صدراسید محمد صدرا، تا این لحظه: 6 سال و 7 ماه و 5 روز سن داره

رها جون دختر گل همه

سفرنامه رها سادات به مشهد مقدس برای اولین بار

سلام سلام سلام سلامی به گمی مرداد و شهریور سلامی به زیبایی روزهای خدا و سلامی به همه شما عزیزانم که در دوری ما بسی انتظار کشیدید قبل از هر چیز باید بگم که ممنون از اظهار محبتتان برای تبریک تولد2 سالگی رها سادات   بعد هم باید بگم که دلمون خیلی براتون تنگیده بود و آرزومون شده بود که بیایم و به سایتاتون سر بزنیم و یه عذر خواهی بابت تاخیر در ثبت این پست چون که تو ادامه مطلب مب فهمید که چی شده بود و من رو می بخشید و اما روز شمار رها سادات در سفر نامه مشهد 20/5/91 خوب عزیزای دلم ما ساعت 7.30 دقیقه شب به سمت ایتگاه قطار حرکت کردیم و منتظر قطار ساعت 8 شب ماندیم که تقریبا ساعت 10 شب رسید و مادیگه تو ایستگاه صبر و قرار نداش...
4 شهريور 1391

البوم تا تولد 2 سالگی دخملی

  قبل از هر چیز ما داریم میام مشهد مشهدیا آدرس بدین برسیم خدمتتون اگه مزاحم می خواین فردا شب حرکت می کنیم التماس دعا داریم از همتون خوب از اونجا که تا تولد 2 سالگیت دیگه چیزی نمونده و فقط 6 روز دیگه باقی مونده خواستم تا لحظات بزرگ شدنت رو برات نمایش بدم که ببینی چجوری بزرگ شدی و الان خانمی شدی کوچولو این عکس لحظه تولدته لحظه ای که من و بابایی و عزیز جون برای رسیدن به این لحظه 9.9.9 انتظار کشیدیم تا بیای به این دنیا و ما رو ببینی عکس سمت چپ دقیقا لحظه بدنیا اومدن تحویل دادنت به عزیز جون و بابایی و عکس سمت راست وقتی که اومدیی و مامانی تو رو دیدیم می دونم دلت برای مامانی و صدای قلبش تنگ شده بود که اینقده بی تابی می کردی ...
18 مرداد 1391

وقتی دخترم دفتر نقاشیش تموم می شه

اینا نگاه کنید تو رو خدا وقتی دخملی دفتر نقاشیش تموم بشه یا گمش کنه بوم بابایی رو استفاده می کنه رها سادات چی کار می کنی چی می کشی ؟؟ رها سادات جوجو تیشی   رها نکن       رها سادات: نکن نه نکنه دیگه یعنی می خوام ادامه بدم مامانی حالا داری چی کار می کنی نیست کوش کجاست یعنی پای بابایی تموم شد و دیگه جا نیست و الان رو پای خودم می نویسم اینم خانم خانما در حال پسته خوردن و کارتون بره ناقلا دیدن آخ من قربون اون قیافه نازت بشم الهی اینم رها سادات در حالی که تا تولد2 سالگیش فقط 15 روز مانده ...
11 مرداد 1391

تاخیر

سلام دوستای خوب ومهربونم خوبید خوشید سلامتید چه خبر؟ ما هم خوبیم و خوشحالیم که این همه هوادار داریم ممنون از احوال پرسی هاتون همه خوبیم و خوشیم مشکلی نیست جز دوری از شما عزیزان راستی ماه مبارک رمضانتان هم مبارک ایشالله که طاعات و عباداتتون قبول درگاه حق باشد و ما رو از دعای خیرتان فراموش نکنید و سر افطار یادتون باشه ما رو هم دعا کنید التماس دعا راستش با نزدیک شدن به 31 تیر ماه کارای من هم زیاد شده بود و کمتر میومدم نو نت و فقط شوهری میومد و تایید می کرد و برام می خوندشون ومنم از کامنت های پر مهرتون جویا می شدم الان که سرم خلوته اومدم پیشتون با یه عالمه خبر خوب خدا رو شکر امسال کاسبی بد نبود و یه 4 میلیونی دستم رو می گیره (به قول ...
5 مرداد 1391

درباره تاخیر و مریضی رها سادات و رویش دندون 17

سلام دوستای گل و مهربونم همتون و دوست داریم و عاشقتونیم از این که این چند وقت اومدید پیشمون و ما نبودیم و از حالمون بی خبر بودید شرمنده ولی بدونید خیلی برام ارزش داشتید و فقط میومدم کامنتای پر مهرتون رو تایید می کردم دلم نمی ومد نیام و نخونمشون هر جور بود سریع می خوندم و می رفتم به هر حال اینا رو گفتم که بدونید که این دل همیشه برای شما ها می تپه برای همتون برای همه 35 نفرتون که یادمه و برای همه دوستایی که دوسنمون دارن و من حافظم قد نمیده زهرا جون مامان امیر علی -مامان حنا جونم -مامان امیرحسین- مامان چشم عسلی- مامان نازگل قشنگم -مامان فاطمه- مامان یاس- مامان نریمان- مامان آنیسا -مامان یسنا- مامان  دینا -مامان آیلین -مامان ...
22 تير 1391

درباره این روزها

سلام دوستان خوب و مهربونم اول باید از تمام کامنتای پر مهرتون برای رها تشکر کنم ممنون که اینقدر به ما لطف دارید ما اگه شما رو نداشتیم باید چه می کردیم بعدم هم می خوام درباره این روزهای رها سادات برایتون بگم راستش اگه یادتون باشه گفته بودم که ابولفضل کوچچولو بچه صاحبخونمون بدنیا اومده حالا یه سر رها ورد زبونش شده نی نی و تا می خوام تکون بخورم میگه بریم نی نی تا بغلش کنه و بیاره خونه که باهاش بازی کنه نمی دونید ولی یه علاقه شدیدی به نی نی پیدا کرده که نگو و نپرس تازه تا می بیندش حالا خواب باشه یا بیدار میشینه کنارش و بوسش می کنه و نازش میکنه  و می گه بده بغلم ببرمش بالا خیلی جالب نیشینه کنارش و نازش میده من که...
8 تير 1391

سفرنامه رها سادات به کرج

خوب جریان سفر از اونجا شروع شد که باید می رفتیم قزوین تا دانشنامه بابایی رو بگیریم همون طور که گفته بودم قرار شده بود بریم کرج اما چون مادر شوهری تهران بودن خواستسم که بریم ببینیمشون اما تا  ما برسیم تهذان اونا رفته بودن و ما نتونستیم اونا رو ببینیم و قسمت هم نبود پس یه راست رفتیم کرج خونه مامان افضل رها سادات خوب اول باید از داخل اتوبوس بگم که واقعا رها سادات دختر خوبی بود اصلا اذیت نکرد تقریبا ساعت 11.5 شب سوار اتوبوس شدیم و رها هم ساعت 12.5 خوابش برد و ما تونستیم راحت بخوابیم و فقط چون بچم تو بغلم بود تا من خوابم می برد دست و پام رها می شد و رها هم یهو می رفت پایین واسه همون سعی می کردم زیاد نخوابم ولی ماشالله رها هم سنگین شده ...
1 تير 1391

چند روز قبل از سفر

راستش چون وقت نمی کردم ننوشتم که چند روز قبل از سفر چه خبر بود خوب فکر کنم از وقتی اومده بودیم تو این خونه جدید ننوشته بودم که صاحب خونمون حاملست و تو همین روزاست که نی نی بدنیا بیاد که 2 روز قبل سفرمون نی نی نانازی ابولفضل خان با وزن 3.700 بدنیا اومد و هممون رو خوشحال کرد اینم عکس کوشولو موشولومون نمی دونم رها با این کوشولوییش خیلی دوستش داره مجبور کرد منو که نی نی رو بیارم خونه خودمون و خودش بغلش می خوابید براش جغجغه تکون می داد گاگر یهو گریه میوفتاد می گفت نه نه نازی نازی و خلاصه کلی از من می خواست که نی نی رو بدم بغلش و هی من می گفتم کوشولو و هی می خواست بغلش کنه تازه فامیلاش که اومده بودن ببیننش می ومد و می گفت دست نزنید مال من و ...
30 خرداد 1391

ما اومدیم از مسافرات

سلام دوستای گلم خوبید خوشید سلامتید دلمون براتون تنگ شده بود اما همش منتظر کامنتای پر مهرتون بودیم با گوشی خودم یا بابایی رها میومدیم و این 25 کامنتی رو که گذاشته بودیم رو خوندیم و تایید کردیم واقعا ممنونیم که اینقده به فکر ما هستید راستش ما صبح ساعت 5 صبح رسیدیم خونمون و میایم براتون از اونچه که گذشت می گیم و از کادو های رها خانم که یه کامیون باید میومد تا ببریمش شوخی کردیم و از شیطنتاش و بازیگوشی هاش کلا باید براتون بگم که کلی بهمون خوش گذشت و کیف کردیم و خوشحال و شاد بودیم و جای همتون هم خالی بود زیاد تفریح و گردش نرفتیم و می گم براتون چرا ولی در کل خیلی خوش گذشت و رها هم خیلی خیلی دختر خوبی بود و اذیت نکرد نه تو ماشین و نه خونه...
30 خرداد 1391