درباره این روزها
سلام دوستان خوب و مهربونم
اول باید از تمام کامنتای پر مهرتون برای رها تشکر کنم ممنون که اینقدر به ما لطف دارید
ما اگه شما رو نداشتیم باید چه می کردیم
بعدم هم می خوام درباره این روزهای رها سادات برایتون بگم
راستش اگه یادتون باشه گفته بودم که ابولفضل کوچچولو بچه صاحبخونمون بدنیا اومده حالا یه سر رها ورد زبونش شده نی نی و تا می خوام تکون بخورم میگه بریم نی نی تا بغلش کنه و بیاره خونه که باهاش بازی کنه
نمی دونید ولی یه علاقه شدیدی به نی نی پیدا کرده که نگو و نپرس تازه تا می بیندش حالا خواب باشه یا بیدار میشینه کنارش و بوسش می کنه و نازش میکنه و می گه بده بغلم ببرمش بالا
خیلی جالب نیشینه کنارش و نازش میده من که تا حالا رها رو بایه بچه 15 روزه ندیده بودم خیلی تعجب می کنم که این طور محبت کردن رو بلده
اصلا انگار حس محبت کردن به نی نی از همون بدو تولد تو آدما هست
خوب یکی از ارای دیگه ای که از تاثیرات نی نی کوچولومونه این که دختری همش دوست داره پستونک رو بزاره دهنش و ادای نی نی کوچولو ها رو دراره اگه باورتون نمیشه ببینید
تازه همشم مثلا گریه می کنه که بغلم و کن و هی نازم بده همون طور که به ابوافضل ناز میدی
جدیدا هم که خانمی هوس کرده شیر مامانی بخوره و همش میاد سراغ من همه تو این سن بجه ها رو از شیر می گیرن و بچه ما هوس شیر کرده تازه چون نی نی رو می بینه که شیر می خوره
اینم چند تا عکس از روز بعد از سفرمون که رها رو برده بودیم میدون مورد علاقش تا بازی کنه
راستی دامنی هم که تن رهاست رو عزیز جون براش دوخته
خوب براتون بگم اون تخته وایت بردی بود که برای رها از کرج خریده بودم ماژیکش که تموم شده و خودش هم از بس پاکش کرده دیگه سیاه شده
آخه رها خیلی علاقه به نقاشی کردن داره و منم باید هی براش جوجو بکشم یا دست و پاش رو بزارم که براش نقاشی کنم اینم پیکاسو ما در حال بروز استعداداش
این ماژیک سبز رو برداشته چون قبلی تموم شده
خوب دیروزم که یکی از دوستانمون اومده بود که یه گل پسر به نام علیرضا داره و تازه چند روزیه که 1 سالش شده اینقده ملوسه که خدا می دونه من که عاشقشم و می میرم براش تازه الان که راه افتاده و این ور و اون ور میره ملوستره خوردنیه
اینم رها سادات و علیرضا
ماشالله هزار ماشالله به تو و همه دوستات و نی نی ها خدا برا مون حفظتون کنه الهی امین
==============================
بعدا نوشت رها و شهر بازی
طهر که بابا از سر کار اومد گفت که امشب می خوام ببرمتون شهر بازی و ما هم ذوق کرده بودیم وقتی اونجا رسیدیم رها با دیدن تا بو سر سره دیگه صبرش نبود و می خواست بره تاب و سرسره که اون ور دریاچه بود و منم به باباش گفتم بریم تو دریاچه قایق سواری اینم رهای نازم تو دریاچه سوار بر قایق
بعد از دریاچه هم رفتیم که بریم طرف شهر بازی که می خواست بره سرسره بازی که به زور بردیمش تو شهر بازی تا سرسره بادی بزرگ رو دید سریع از بغلم اومد پایین و دویو به طرف سرسره بادی و حتی نزاشت بابایی اول بلیط بخره و رفت تا بازی کنه اول فقط همون پایین بپر بپر می کرد و بعدش یه پسره دستش رو گرفت و می بردش بالا و اون بالا ها دیگه بغلش می کرد و می برد و هی لیز می خورد تا این که پسره وقتش تموم شد و رها تنها شد ما بهش می گفتیم برو بالا که یهو دیدم خودش داره می ره بالا تا لیز بخوره وای خدای من خودش اون سرسره به اون بزرگی رو رفت بالا تالیز بخوره
هیچکی باورش نمی شد حتی بغلمون یه بچه بود که 4 ساله بود و می ترسید بره بالا و مامانش می گفت خجالت بکش ببین نی نی چه قشنگ می ره بالاتازه دخترم هست خلاصه 15 دقیقه ای اونجا بازی می کرد و چون ما می خواستیم پچیزای دیگه هم سوارش کنیم با گریه بردیمش ماشین برقی سواری من رو رها تو یه ماشیم و باباییی هم جدا من گاز می دادم و رها هم فرمون می دادعجب کیفی می داد خیلی سرعت می رفتیم جاتون خالی بود
بعد هم که از شهر بازی اومدیم بیرون تاب و سرسره رو دید اما دیگه علاقه ای به اونا نشون نمی داد از بس خسته شده بود
بعد هم جاتون خالی رفتیم ساندویچی و شام اونجا بودیم
================================
رها سادات بازم تو همون میدون بالایی از بس که عاشق این میدونه تا از کنارش رد می شیم می گه اون جا اون جا و ما هم همش تو این میدونیم