تولد رها خانم خونه عسل
امروز زن دایی نازی ما رو برای افطار دعوت کرده بود و ما هم قبول کردیم که بریم خونشون خوب اول یه سر رفتیم سر خاک بابا بزرگ احم که بابای مامانیه تا براش فاتحه بفرستیم و هم من بتونم بابابام حرف بزنم و بهش بگم که دخترم حالا دیگه بزرگ شده و می تونه راه بره اما حیف که اصلا نتونست بابا بزرگش رو ببینه چون وقتی که من 4 ماه حامله بودم بابا بزرگش فوت کردبعضی وقتا خیلی دلم میگیره تقریبا برام آرزو شده که کاش تو رو تو بغلش می دیدم و پیشم بود گاهی به فکرم میرسه که با فتو شاپ درست کنم اما چون بدلم نمیشینه بی خیال میشم و میگم حتما حکمتی داشته.
خوب تو هم در مزار هی می دویدی و ولی جالب بود که رو سنگ مزار راه نمی رفتی و فقط جاهایی که خالی بود بازی می کردی و شیطونی می کردی
حوب بگذریم برای اینکه می خواستیم بریم دیدن عسل رفتیم تا براش کادو بخریم که براش یه بلوز و دامن ناز خریدیم و در همین حین تصمیم گرفتیم که یه کیک هم بگیریم و بریم خونه اونا تولد بگیریم تا دور هم باشیم پس خاله معصومه هم یه لباس برای تو کادو بعد همه با هم به خونه عسل رفتیم تا به خونشون رسیدیم و سلام و احوال پرسی کردیم تو که انگار بادیدن عسل یه دنیا بهت داده بودند خیلی خوشحال بودی از همون لحظات اول بازی رو شروع کردی و هی دنبال عسل می رفتی و با هم بازی می کردید.
* * * خلاصه کلی سرت گرم شده بود و به یاد ندارم که تو اون چند ساعت اصلا سراغی از من و بابا گرفته باشی و همش داشتی بازی می کردی حتی شیر هم نمی خواستی و کلی داشت بهت خوش می گذشت.
بعد از افطار کردن بساط تولد را به راه انداختیم و کم کم کیکی را آوردیم و یه جشن کوچیک خانوادگی برات گرفتیم و عسل هم در تمام عکسا کنارت بود که نکنه یهو ناراحت بشه شب خوبی را می گذراندیم
* * * * *
* * * * * *
خیلی خوش می گذروندی اما دیگه آخراش داشتی اذیت می کردی تا میومدیم عک بگیریم همش گریه میکردی و بی قرار بودی که تنها راه حل این بود که یه خوشه انگور بدیم دستت تا ساکت باشی و گریه نکنی اخه جشن تولد تا 2 نصف شب طول کشیده بود و تو و عسل کلی با هم می رقصیدید و خودتون می رفتید صدای ضبط را کم و زیاد می کردید
خلاصه این که کلی بهت خوش می گذشت تا این که نوبت کادو رسید خوب باید بگم که دایی میلاد بهت 50000 تومان پول داد و خاله معصومه و شوهرش هم که برات لباس خریده بودند و مامان افضلم که برات لباس گرفته بود.
خوب این لباس از طرف مامان افضل
خوب این لباس هم از طرف خاله معصومه
اینم ماشین هایی است که با پول دایی میلاد برات گرفتیم البته وقتی برگشتیم خونه
خوب البته من و بابایی هم کلی چیز برات گرفته بودیم اما قرار گذاشته بودیم تا یه استخر و یه مایو قشنگ برایت بخریم تا بتونی تو حیاط بازی کنی
تو هم که دیگه با داشتن اون استخر خدای آب بازی شده بودی و کلی کیف می کردی و ساعت ها بازی می کدی اما از خستگی خبری نبود