می خوای بری مهمونی
دیروز خاله ناهید (همکار مامانی)زنگ زد و برای یکشنبه از صبح تا شب دعوتمون کرد که بریم خونشون و 6تا از همکارای دیگم هم میان که همه دعوتیم و بعد از تولدت دیگه ندیدمشون
خیلی کیف میده آخه بعداز من و فاطمه و لیلا این ناهید بود که تو قسمت ادراری حامله شده بود و کلا اداری کارخونه رو تعطیل کردیم و همه اومدیم تا نی نی داری کنیم و تا یه ماه دیگه نی نی نازش میاد تو بغلشو ما رو دعوت کرده تا بریم و سیسمونی ببینیم نی نیش دختره قراربود اسمش رو بزاره بهناز از نی نی های دیگه هم بهار ی نی خاله فاطمه(1سال و 2 ماهه و علی اصغر 7 ماهه نی نی خاله لیلا هم میان و جمع نی نی ها جمعه
و فکر کنم که خاله مریمم یه کارایی کرده که باید از زیر زبونش بکشم
خلاصه بعد از مدت ها می خواهیم یه دلی از مهمونی در آریم بعدا عکسات توخونه خاله ناهید با بهار و علی اصغر می زارمم
حالا من نمی دونم کادو چی بخرم و فعلا دارم با خودم کلنجار میرم