رها سادات مصطفوی گرجیرها سادات مصطفوی گرجی، تا این لحظه: 13 سال و 8 ماه و 20 روز سن داره
زهرا ساداتزهرا سادات، تا این لحظه: 9 سال و 5 ماه و 24 روز سن داره
سید محمد صدراسید محمد صدرا، تا این لحظه: 6 سال و 7 ماه و 2 روز سن داره

رها جون دختر گل همه

سفری که نیمه راه برگشتیم

1390/11/5 10:59
444 بازدید
اشتراک گذاری

سلام نا ناز من و بابایی

 

وای که نمی دونی که چقدر از خدا ممنونیم که تو رو به ما داده

اینقدر شیرینی که خدا می دونه

راستش تو این هفته تصمیم گرفتیم که ببریمت مازندران  پیش مامان فرخ و بابا هاشم اخه خیلی دلشون برات تنگ شده و دوست دارن که تو رو ببینن پس برای دل مامان فرخ و باباسید هاشم هم شده سختی راه را به جون می خریم و می رویم راستش آخرین باری که بردیمت مازندران ۲۰ روزه بودی و همش خوابیدی اما الان دیگه بزرگ شدی و خیلی هم شیطونی

 

خوب خیلی دلشوره داشتیم چون باید مسافتی در حد ۱۸ ساعت را طی میکردیم تا به مازندران می رسیدیم

بابایی که از همون اول می گفت که رها تو ماشین اذیت میشه و ممکن بی قرارای کنه و خیلی نگران بود و من هم راستش دلشوره داشتم ولی با توکل به خدا حرکت کردیم

خوب اولش خوب پیش رفت و قبل از این که سوار اتوبوس بشیم تو خوابیدی و ۱ ساعت از اول مسیر را خواب بودی و از شانس بد ما کولر اتوبوس هم خراب بود هوا هم خیلی گرم بود و این ما رو نگران می کرد چون تو خیلی گرمایی هستی و حتما باید جایت خنک باشد تا بخوابی

خلاصه همین که از خواب بیدار شدی ۱ ساعتی هم بازی کردی و بیسکوییت خوردی و کولر هم همچنان خراب بود و کاریش نمی شد کرد و یکدفعه نمی دونم که چی شده بود که انگار که دیگه خیلی خسته شده بودی و خوابت میومد زدی زیر گریه و ۷۰کیلومتری یکسره گریه کردی و نمی دانستم دیگه چی کار کنم تمام اتوبوس بسیج شده بودند ارومت کنند اما نمی شد و ما هم تصمیم گرفتیم که کاشان پیاده بشیم و به خونه برگردیم چون با این اتفاقات می ترسیدیم که ۱۴ ساعت دیگه تحمل کنیم تازه تو هم از فرط گریه حالت بد شده بود و خلاصه از ماشین پیاده شدیم و بعد از این که خواباندیمت به سمت خانه حرکت کردیم و مسافرت را در نیمه راه رها کردیم و به خانه آمدیم چون ما طاقت نداشتیم که گریه های بی امانت را ببینیم

حالا که به خونه امدیم و صبح شده با خود می گوییم که خیلی حیف شد که نرفتیم و مامان فرخ و باباسید هاشم هم وقتی دیدند که نمیریم خیلی نارحت شدند و غصه خوردند امنا مامان فرخ که عاشقته گفت که اگر می دونستم که دارید میاید بهتون می گفتم که تو این گرما بچه را نیاورید و اذیتش نکنید و خیلی نارحت شده بود کهه اینقدر گریه کرده بودی

خوب بگذریم مسافرت که کنسل شد بابابایی تصمیم گرفتیم که ببریمت ارک و کلی بازی کنی

پس چند تا عکس خوشگل و ناز هم درپارک ازت گرفتیم که برات میزارم اخه باباسید هاشم می خواد بره سایت و عکسات رو بگیره و باید ببینه که دخترم چقدر ناز شده و ملوسه

این ها هم عکسای ناز رها خانم برای باباسید هاشم و مامان فرخ که خیلی دوستون داریم

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)