رها سادات مصطفوی گرجیرها سادات مصطفوی گرجی، تا این لحظه: 13 سال و 8 ماه و 8 روز سن داره
زهرا ساداتزهرا سادات، تا این لحظه: 9 سال و 5 ماه و 12 روز سن داره
سید محمد صدراسید محمد صدرا، تا این لحظه: 6 سال و 6 ماه و 21 روز سن داره

رها جون دختر گل همه

رها سادات و سفر به مشهد مقدس

1392/5/25 19:30
1,032 بازدید
اشتراک گذاری

سلام سلام دلم براي همتون تنگ شده بود ممنون از پيام هاي زيبا تون واقعا سرم شلوغ بود و الان بهتر شده و اومدم پيشتون ببخشيد كه نگرانم شده بوديد تو اين روزا هم روزها سخت داشتيم و هم روزها ي شاد و كه بعدا بايد مفصل بگم

الان اومدم بگم كه حدود 2 ماهي بود كه رها رو يه پا وايستاده بود كه بريم مشهد چون كه ما قرار گذاشتيم با امام رضا كه هر سال توادش رو تو مشهد باشيم و پس عزم سفر را جزم كرديم و از 11/5 تا 17/5 رفتيم مشهد و خوش گذرونديم و جاي همتون خالي بود براي همه شما هم دعا كرديم

اين رها خانم در قطار رفت به مشهد است كه تا در قطار سوار شد گل از گلش شكفت و كلي شادي كه بلاخره داريم ميريم مشهد تا به مشهد رسيدن هر گلسته و گنبدي كه مي ديد مي گفت اينا رسيديم مشهد

 

آخ كه مامن قربونت بشم كه اينقده هوايي مشهد شدي يعني از 1 هفته مونده لباساشو از كمد در اوره بود كه بزار تو چمدون بريم مسابلت (مسافرت)

اينم كه قربونش برم در مشهد است كه بلاخره رسيد و. از دور كهممي ديد داد مي زد مامان بابا رسيديم مشهد بدو بدو بريم و جالب بود كه فقط هم اين مكان را به عنوان مشهد قبول داشت مثلا مي رفتيم هتل مي گفت مامان اينجا خونست كي مي ريم مشهد

اينم اولين خريد رها خانم در مشهد در بازار غدير است

معمولا يا صبح يا عصر يكبار ميرفتيم ضريح براي زيارت و يكبارم ميرفتيم پارك و شهربازي

 

جالب بود كه وقتي بازي تو شهر بازي تمام مي شد و ميومديم تو هتل خودش مي گفت و ازمون مي خواست كه بريم مشهد
(ضريح)تمام ديواراي تو خيابان روبروي بست طوسي را بوس مي داد و صلوات مي فرستاد بچم مي دونست كه اينقده شلوغه كه نمي تونه بره پيش ضريح  ولي من با چشم گريون و با تمام تلاش رها رو تا 1 متري ضريح مي بردم مي گفتم ببين و از همين جا دعا كن و بوس بفرست

يه بارم بردمش ضريح پايين كه دستش رسيد و ول نمي كردم چسبيده بود از خانوما يادگرفته بود كه هولشون بده چون هولش مي دادن

اينها هم كه عكس دختري در پارك ملت مشهد است كه كلي با اردكا و پرنده ها بازي مي كرد و رو چمنا و درختا بود

اينجا هم كه تو هوا داره هواپيما ها رو نگاه مي كنه و مي گه ماما افسان افسان بابا ببين هواله پيما

با هر زوري شده بود خودش را مي خواست ببره اونور نرده ها تا بره پيش اردكا

قربونت برم كه همشون اينور نرده ها بودن انقده دنبالشون كردي كه همه را فرستادي اون ور حالا مي خواي خودت بري اون ور

اينم نمايي از بهشت پارك ملت كه واقعا زيبا و دلنشين بود

اينم دختري در آتليه ملت مشهد و عكاس حرفه اي پدر

تو اين سفر دختري رو به پارك اب ايرانيان هم برديم سفري هم به آارمگاه خواجه ربيع و فردوسي هم داشتيم كه جاي همتون خالي بود

حالا ببينم از ارديبهشت تا حالا دختريم بزرگ شده يا نه؟؟

خانم شده يانه ؟

 

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (4)

عسل و غزل
26 مرداد 92 2:05
رها جونم زیارتت قبول
همیشه به سفر


ممنون عزیزم ایشالله قسمت خودتون باشه
منصوره مامان زهره
26 مرداد 92 8:26
به به زیارت قبول ، فکر کن از بغل هم رد شده باشیم!!!!!
ما شالله رهاجونم خیلی نازه! خدا حفظش کنه


زیارت شما هم قبول واقعا اگه کنار هم رد شده باشیم چه جالبه
ممنون عزیزم چشات ناز می بینیه
مامان آنیل
27 مرداد 92 14:19
خانوم خانوما زیارتت قبول عزیزم واقعا تغییر کردی تو این مدت به نظرم خیلی شیرین تر و زیباتر شدی


ممنون خاله مهربونم ایشالله قسمت خودتون
واقعا بزرگتر کردم و تغییر کردم ممنون خاله جونم
مامان امیرعلی
28 مرداد 92 14:35
به به زیارتتون قبول.چه عجب اومدی یه دست به برو روی این وبلاگ زدی.

چه بزرگ و خانوم شده .خیلی دلم براش تنگ شده بودا


ممنون ایشالله قسمت شما بشه
ما هم خیلی دلمون براتون تنگ شده بود سرم خلوت تر شده میام پیشتون
در ضمن چشات ناز میبینه