پارک ملت و باغ وحش و گرفتن بلیط
خوب امروز هم من و تو بابایی رفتیم بهشهر تا هم بلیط بگیریم و هم یکم دیگه بگردیم و کیف کنیم .
خوب اول رفتیم ایستگاه قطار و برای فردا شب یه کوپه کامل برای سفر رها خانم به کرج بلیط گرفتیم.
بعد هم رفتیم هم برای مامان فرخ و هم برای مامان افضل یه پارچه خوشگل خریدیم تا بهشون کادو بدیم و همین طور که داشتیم می گشتیم رفتیم و برای خانم خانما یه کفش سفید خوشگل خریدیم و پاش کردیم تا کفش رو پوشید بدو کرد و رفت بیرون مغازه و برای خودش تو پاساژ دور می زدو با کفشش به همه پز می داد
خوب بعدش با هم رفتیم پارک ملت و وقتی رسیدیم کنار باغ وحشش تو دیگه از جات تکون نمی خوردی و با قو و پرنده ها بازی می کردی و تا میومدیم که ببریمت پیش حیوونای دیگه همش گریه می کردی که من نمیام و می خوام پیش قو بمونم و از کنارش دور نمی شدی حتی روت رو برنمی گردوندی که بتونیم ازت عکس بگیریم
خوب بلاخره با زور گریه بردیمت پیش قفس آهو ها اونجا خیلی آهو بود و یه پسر کوچولو که اسمش مهرداد بود یه علف دستش گرفته بود و هی می گفت آاو نمنم
یعنی آهو بیا غذا بخور که تو هم یادگرفتی و هی می گفتی آاو آاو حالا دیگه نمی تونستیم از کنار قفس آهو ببریمت کنار و دور تا دور قفس ر|ه می رفتی و بازی می کردی
خلاصه دیگه ظهر شده بود و کلی هم هوا گرم و آفتاب هم شدید باز هم تحمل برای ما روزه دار ها خیلی سخت بود و با زور گریه از پارک اومدیم بیرون و سوار ماشین شدیم و به خونه مامان فرخ اینا رفتیم.خوب اینم تصویری از پارک ملت بهشهر که نزاشتی ازت عکس بگیریم