دختری و درد واکسن
الهی مامان فدات بشم روز اولی که واکسن زدی تا ظهر حالت خیلی خوب بود اما همین که خوابیدی و بیدار شدی هم پات باد کرده بود و هم دیگه نمی تونستی راه بری و پات رو تکون بدی
همش یه گوشه زیر پتو دراز کشیده بودی و تکون نمی خوردی و من و بابایی هم مجبور می شدیم که همه اسباب بازی هات رو بیاریم و دراز کش بازی کنی خلاصه خیلی بی حال بودی و بیشتر وقتا هم تب می کردی و نمی ذاشتی پاشورت کنم و خلاصه خیلی روزای بدی بود
من و بابایی که بعضی وقتا از دست شیطونی هات کلافه می شدیم همیشه می گفتیم که کاش یه گوشه بشینی و اروم بشی اما خدا می دونه که تو این دو روز خیلی دلمون برای شیطونی هات تنگ شده بود
خوب چون پات درد می کرد زیرش بالشت می زاشتم تا تکون نخوره اذیت بشی ببینید اینم عسلم تو بیماری و درد
از کسل بودنت خسته شده بودیم و بیشتر وقتا نق می زدی و همش می خواستی تو تاب باشی و تابت بدیم کاملا معلوم بود که خودت هم از حال بدت خسته شدی
امروز که از خواب بیدار شدیم دیدم که خدا رو شکر راه می ری و خودت هم کلی ذوق کردی و خوشحال بودی که خوب شدی اما هنوز یکم می لنگی الهی بمیرم من که تو این دو روز بد جور از بی قراری هات کلافه شده بودم می دونم خودت هم حوصلت سر رفته بود
خدا رو شکر که بهتر شدی