خاطرات هفته آخر از 12 ماهگی
راستش تو این هفته که گذشت مامان افضل از کرح او مده بود خونمون و کلی با مامان افضلت بازی کردی و یاد گرفتی که بهش بگی عزیز (اتیت) و هر وقت هم که یکسره صداش می کردی و کارش داشتی پشت سر هم می گفتی ات ات ات ات اتیس
خلاصه مامان افضل که کلی عاشقت شده بود و می خواست تا آخر ماه رمضان پیشمون بمونه ولی چه کنیم که یهو براش یه کاری پیش اومد که محبور شد 4 روز نشده برگرده کرج و من و تو خیلی ناراحت شده بودیم پس سعی کردیم تا وقتی که پیشمون است حسابی کیف کنیم و بریم بگردیم
خوب همین طور که با مامان افضل می گشتیم و دور می زدیم یهو خواست که به طرف طلا فروشی بریم و رفت تو مغازه و یه زنجیر طلا برای دختر نازم گرفت و گفت اینم کادوی تولد رها خانم باشه ان شالله که دوباره میام برای تولدش ولی فعلا این پیشتون باشه تابعد
خوب من و بابای رها خانم هم که موقع تبدنیا اومدن رها خانم داده بودیم تا پلاک اسمش رو درست کنند و حالا دخترم هم پلاک داشت و مامان افضلم که زنجیرش رو خریده بود مامان افضل دستت درد نکنه خیلی زحمت کشیدی
خوب همون طور هم که گفته بودم قبلا هفته اول مرداد ماه همکارام اومده بودن خونمون و نی نی هاشون رو که بعد از تو بدنیا اومده بودند و اورده بودند که بهار جون 4 ما از تو کوچیکتره و گل پسری علی اصغر هم که نقریبا یه 10 ماهی از تو کوچیکتر که من با مامان های اونا همه تو بخش مالی کارخونه کار می کردیم و یهو با بدنیا اومدن شما کوچولو ها هممون خونه نشین شدیم.
امان از دست شما وروجکا که اصلا نمیشه تنهاتون گذاشت.