رها و محرم
سلام عزیز دلم امروز می خوام از محرم و روزهایی که گذروندیم برات بنویسم
می خوام برات بنویشم که بدونی که بعد از 1400 سال هنوز چگونه این شور در دل ها می ت=ه
می خوام برات بنویسم که بدونی حتی تو هم که سنی نداری و شاید هم نمی فهمی که چه گذشته چگونه عاشقانه وقتی از خواب بیدار می شی همش می گی بابا بابا اشو (پاشو)اشو اشو بریم بلیم اسب شتر (ابت شدر )و همش و همش عاشق این بودی که تو هیاتایی که صدا میاد بری و اونجا باشی وقتی می رفتیم تو هیاتی دیگه در آ ورتدنت بیرون با اشک و گریه های مداومت که نمی خوام و نمیام و اینجا ایشین دل آدم رو کباب می کرد با خودم می گفتم تو چی می دونی و می فهمی که این طور اشک می ریزی
شب اول محرم رفتیم هیات بازار نو و اونجا یه عالمه شتر و اسب بود و تو هم بغل بابایی کلی ذوق دیدن آنها را داشتی و اصلا نمی ترسیدی و سوار بر همشون می شدی
بعد هم که اومدی پیش من بهونه زنجیر و پرچم گرفتی و منم بهت گفتم الان که بابابایی بریم بیرون برات می خریم و بابایی هم برات یه زنجیر و پرچم امام حسین و یه بلوز سبز که روش یا حسین نوشته بود خرید و دو تا سربند علی اصغر و یا ابا عبدالله گرفت چند روز قبل هم که برات شال سبز سیدی خریده بود
حالا هر وقت که می خواستیم بریم بیرون سریع می رفتی خودت سربند و شال و زنجیر و پرچم رو میاوردی و می گفتی مامان بزار بریم شتر اسب
شبها کمی در خیابان ها و هیات های مختلف تو رو به دیدن عزاداری ها و تعزیه و زنجیر زنی و سینه زنی می بردیم و خیلی خوب سینه زنی و زنجیر زنی رو یاد گرفتی حالا تا تلوزیون نوحه می خونه شروع به سینه زدن می کنی و از منم می خوای که سینه بزنم قربون اون دستای کوچیکت بشم
راستش الان تو سنی هستی که عین بلبل همه چیز رو تکرار می کنی می گم بهت رها ببین دسته اومد می گی دسته اومد مامان دیدی دسته اومد دیدی شتر ابت رفت دیدی نی نی اوف شد و....
بعد هول و هوش ساعت 9 هم می رفتیم هیات خودمون تو اونجا تو بغل مامان تو هیات بودی خیلی وقتا دختر خوبی و بودی و یه وقتایی خیلی شیطونی می کردی و من با کمک کلی خوراکی و شکلات می تونستم سر جات بشونمت
همش عادات داشتی روت به من باشه و به دیگران تکیه بدی بیچاره یه بار به کمر یه پیرزن تکیه داده بودی و عقب جلو می کردی و منم شرمنده می شم
از خوراکی هات که از بس دست و دلباز بئدی خودت خیلی کم می خوردی و همش رو تکه تکه می کردی و به نی نی های دو رو برت تقدیم می کردی و منم مجبور بودم کلی خوراکی ببرم تا جواب این یخششت رو بده
وای نمی دونی سر غذای نظری امام حسین چه می کردی اگه بهمون نمی رسید تا خونه گریه می کردی و خم می شدی تا از دست دیگران بگیری و آروم نمی شدی
شب های بعدی غذا را که می گرفتی همش رو موتور تا برسیم خونه هی بهشون نگاه می کردی تا کسی دست بهش نزنه و تا می رسیدیم خونه نمی دونی چه جوری کفشا و لباساتوم می کنیدی و به ذوق خوردن غذای امام حسین می رفتی سراغ غذا ها و عجله می کردی جالب اینجا بود که کل پرست رو خودت می خوردی و اگه ما قاشق می زدی داد می زنی و می گفتی ااا نکن مال منه منه منه
روزمراسم شیر خوران از خواب بیدارت کردم و لباسات رو تنت کردم و آماده رفتن شدیم به مراسم رسیدیم مراسم خیلی خوبی بود و خیلی گریه کردم وقتی تو بغلم می گرفتم و لالایی می خوندیم و تو هم خیلی اروم بی حرکت روی دستانمون بودی اخه تو رو داده بودم به یکی از دوستام که بغلت کنه و لالاییت بده تا خدا بهش یه بچه ناز نازی بده چون بچه دار نمی شد دل گرفتم که اگه تا سال دیگه بچه دار شد تو این روز این لباسای تو رو تن بچش کنیم و بیاریمش شیر خواران ایشالله
ایشالله ایشالله که خدابه حق این روزای عزیز اجر عزاداریش رو بهش میده و یه نینی خوشگل بهش عطا می کنه الهی آمین
اینم رها سادات عزیزم در سال های زندگی در محرم های مختلف زندگیش
رها 2 سال و 3 ماهه رها ا سال و سه ماهه رها سادات 3 ماهه
این عکسا مال شب قبل از مراسمه می خواستم ببینم چه شکلی می شی اونم که عکس محرم پارساله که و بعدیش هم عکس محرم اولین محرم زندگیت است
قربونت سعی می کنم که هر سال محرم رئ برات به یادگار بنویسم تا بدونی که از همون اول چه عشقی نسبت به محرم داشتی
رها در تاسوعای حسینی
در تا سوعای حسنی هم که رفتیم بیرون و ظهز یه مراسم خسلس بزرگی بر پا بود و سر اذان ظهر رفتیم نماز خوندیم و تو هم کنار این برکه خون با اردک هایی که تو اب شنا می کردن بازی می کردی خیلی شلوغ بود شور حینی در همه جا جوشان بود
باز این چه شورش است که در خلق عالم است
در روز عاشورا هم که طبق هر سال رفتیم کنار مصلی و کلی دسته رد می شد
و مراسم عزاداری ها رو نماشا می کردیم و اشک می ریختیم و تو هم تا اسب و شتر میومد می رفتی بغل بابا تا ببردت پیش اسب و شتر و شیر تا می رفتن میومدی بغل مامانی
بعد هم که برای نماز ظهر عاشورا رفتیم داخل مصلی و نماز جماعت و زیارت عاشورا خوندیم و منم برای تو یه مهر گذاشته بودم کل نماز رو در صف ایستادی و اقتدا کردی و نماز می خوندی فقط چادر نداشتی و رکوع و سجده می رفتی و وسط دو نماز بهونه چادر گرفتی و یه خانمی مجبور شد چادرش رو بده به تو
تو هم بعد گرفتن چادر نماز خوندن دیگه نمی خواستی از مصلی بیای بیرون هی می گفتی مامان ایشین ایشین نززز نرو نوووو