رها سادات و پارک
دیشب ساعتای 9.5 دختری اینقده بهونه بیرون رفتن گرفت که مجبور شدیم ببریمش بیرون تا داشتیم از پارک رد می شدیم یکسره دست می زد و می گفت اونا اونجا اونا اونجا
انقده خودش قشنگ می دویید و از پله ها بالا می رفت و لیز می خورد میومد پایین که می خواستم قورتش بدم دلمم نمیومد بگیرم و بیارمش تا این که بابایی گفت بزار بازی کنه
قبلنا می خواست از این پل رد بشه میومد و به من می گفت اما دیشب خودش تا وسطاش رفت و بعد از من کمک خواست
پایین این سر سره لوله ای هم تا من نبودم و از توش نگاش نمی کردم پایین نمیومد و لیز نمی خورد اما دیشب ما پیششم نبودیم 10 بار بالا رفت و لیز خورد
ماشالله دختر زرنگ و با هوش
اینجا هم فضای کنار پارکه تا ما رسیدیم از شانسمون اب ها رو بستن و از خشکیش عکس گرفتیم
سر آخرم که بابایی ما رو برد بستنی فروشی جاتون خالی یه بستنی نوش جان کردیم و رها خانم هم چیپس خواست و گذاشتمش رو صندلی و مثل همیشه کلی احساس بزرگی می کرد که تنهایی نشسته
رو میزم که یه مجله جدول با خودکار بود که رها یه خورده چیپس می خورد و یه خورده نقاشی می کرد و بعد می زاشت کنار و دوباره چیپس می خورد وقتی می خواستیم بیایم بیرون انقده رو صندلی بودن بهش کیف داده بود که با گریه از مغازه بیرون اومد
آخه تو خونه نکه رو صندلی غذا خودش کیشینه اونجا رو صندلی بزرگا نشسته بود برایش جذاب بود