تصمیم قطعی گرفته شد
وای خدای من کلی برات نوشته بودم و یهو همش رفت اینترنت قاطی کرده
خوب عزیز دل مامان تصمیم قطعی گرفته شد که خونه بمونم و پیشت باشم چون خودم هم فکر می کنم که هنوز زوده که به مهد بری و میگن تو مهد اذیتت می کنن و سخت بهت می گذره
البته از صبح تا حالا 3 بار زنگ زدن که چرا نیومدی ما رو حسابرس داخلی بودن شما با سوایق کاریتون فکر کرده بودیم و نمی خواهیم که شما رو از دست بدیم و کلی حرف که چرا نمیای و منم گفتم که اگر پاره وقت می خواستید حتما میومدم و لی تمام وقت شرمندتون هستم
خوب تو این دو روزی که خونه بودم اول فکر رکدم که خیلی از دستم ناراحتی و با من قهری چون همش از با من بودن نق می زدی و بابابی رو می خواستی و وقتی به بابایی گفتم گفت که نه اصلا نق نمی زده چون من همش کنارش بودم و ولی تو یا تو آشپزخونه ای یا داری کاری انجام می دی و پیشش نمیشینی و اون دوست داره کنارش بشینی و به به چه چه کنی
وای خدای من چه توقعاتی یعنی غذا و تمیزی ونظافت تعطیل و ور در رها خانم باشیم
خوب همش دستم رو می گیری و می گی بریم تو اتاقت تا با وسایل کمدت بازی کنی و شیطونی و همه را بهم می ریزی
تازگیا هم که عاشق قایم باشک بازی شدی و هر چیزی دم دستت باشه یا پشتت یا بالای سرت یا زیر میز و پتو قایم می کنی و به ما می گی کووووش کووووووووش نیشت نیست
و بعد میاریش بیرون و می گی ایناهاش ایناهاش ایناش ایناش