دختری و محرم 1390
این حال و هوای دختر نازم تو محرم بود و همیشه سوار بر کالاسکه همراه ما به دیدن دسته و هیات ها میره و خیلی خوبه و در کالاسکه اش می شینه اما امان از روزی که بخوام تو یه حسینیه وایسم و بخواهیم بشینیم اصلا رو نمی شینه و همش این ور و اون ور میره و شیطونی می کنه
برده بودمش شام غریبان و همه برقا رو خاموش کرده بودن و همه جا تاریک بود و فقط نور هایی از شمع مشخص بود و انگار که خیلی می ترسید همش گریه می کرد و دیگه نمی دونستم چی کار کنم تصمیم گرفتم گوشی موبایل را روشن کنم و بدم دستش و خدا رو شکر گریه نکرد و با گوشی بازی می کرد
در دیدن دسته جات که روز عاشورا رفته بودیم تا شیر و اسب و شتر می یومدن یکسره خودش رو به سمت اونا می کشید و می خواست بره تا نازشون کنه و فقط یه جا هم سوتی داد تا صدای مداح و تبل رو شنیدشروع به دست زدن کرد و تا ما گفتیم دست نزن دیگه دست نزد.
خدا رو شکر تو این روزا که همش مهمون امام حسین بودیم رها خانم هم با اشتهای تمام از نذری های امام حسین می خورد و هی من براشغذا می ریختم و اون هی دو دستی همه را می ذاشت تو دهنش و بازم صدا می کرد که می خوام واقعا چهرش دیدنی بود موقع غذا خوردن