رسیدن به بهشهر مازندران (خونه بابا سید هاشم و مامان فرخ)
خوب تقریبا ساعت 7 صبح دیگه رسیده بودیم خونه بابا سید هاشم و مامان فرخ . وقتی رسیدیم چون در خونه باز بود بدون زنگ زدن رفتیم تو خونه و دیدم که همه خوابیدن پس با هم رفتیم تا بیدارشون کنیم و بهشون بگیم که ما رسیدیم. که من تو رو بغل کردم و با هم رفتیم بالا سرشون و گفتیم بیدار شین که رها خانم اومده مگه نتظر من نبودید پس چرا خوابیدید و بیدار نمیشید . یهو بیچاره ها با سر و صدای ما از خواب بیدار شدند و سلام و احوال پرسی کردند و تو رو بغل کردن و کلی نازت دادند ولی طبق معمول تو هی غریبی می کردی و بغلشون نمی رفتی و نق می زدی . خوب البته تازه از خواب بیدار شده بودی و حوصله نداشتی ولی اونا اونقدر دوست داشتند که هی ناز و نوازشت می کردند. یه کم ...