گشت و گذار در بهشهر مازندران و اومدن امیر علی پسر عمو رها خانم
خوب امروز تصمیم گرفتیم که یه کم بریم طرف کوه و چند تا عکس بندازیم و فضای سبز شمال رو برات به یادگار بزاریم پس من و تو بابایی و عمو حسین با هم رفتیم کوه و کلی کیف کردیم جالب اینجا بود که تو هی دلت می خواست که خودت را بری و کوه هم که سر باللی و سر پایینی داشت و جاده اش هم که نا هموار بود پس تا می زاشتمت زمین نمی تونستی تعادلت رو حفظ کنی و می ترسیدی که راه بری وروجکم
خوب همون طور که می بینی هم هوا خیلی گرم بود و هم آفتاب شدید بود و برای ما که روزه بودیم تحمل اون شرایط خیلی سخت بود پس تصمیم گرفتیم که زود برگردیم خونه چون دیگه از فرط گرما طاقت تو هم تمام شده بود و بیشتر نق می زدی تالذت ببری.
خوب بعد از ظهر هم با مامان فرخ و عمو حسین رفتیم چار شنبه بازار و مامان فرخ از اونجا برات یه پیراهن خوشگل خرید که خیلی هم بهت میومد و دستت درد نکنه مامان فرخ عزیز.
خوب ما که تو بازار بودیم یهو بابایی به من زنگ زد که بیاین خونه که امیر علی باعمو صهیب و زن عمو طوعه اومدن تو رو ببینن پس زود از بازار اومدیم خونه و به دیدن اونها رفتیم وقتی که تو رو دیدن خیلی تعجب کرده بودند و می گفتند که چقدر بزرگ شدی اخه از 20 روزگی تا الان تو رو ندیده بودن و فقط عکساتو تو سایت دنبال می کردند.
خوب توکلی با مداد رنگی ها و کتاب های امیر علی بازی می کردی و کلی هم کیف می کردی و تازه اونجا فهمیدذم که کاش برات در کنار اسباب بازی هات یه کتاب هم میاوردم آخه هی سر کتاب با امیر علی دعوا می کردید و اون می گفت که الان رها کتابم رو پاره می کنه .خوب اینم امیر علی و باباصهیبش