درباره تاخیر و مریضی رها سادات و رویش دندون 17
سلام دوستای گل و مهربونم
همتون و دوست داریم و عاشقتونیم
از این که این چند وقت اومدید پیشمون و ما نبودیم و از حالمون بی خبر بودید شرمنده
ولی بدونید خیلی برام ارزش داشتید و فقط میومدم کامنتای پر مهرتون رو تایید می کردم دلم نمی ومد نیام و نخونمشون هر جور بود سریع می خوندم و می رفتم
به هر حال اینا رو گفتم که بدونید که این دل همیشه برای شما ها می تپه برای همتون برای همه 35 نفرتون که یادمه و برای همه دوستایی که دوسنمون دارن و من حافظم قد نمیده
زهرا جون مامان امیر علی -مامان حنا جونم -مامان امیرحسین- مامان چشم عسلی- مامان نازگل قشنگم -مامان فاطمه- مامان یاس- مامان نریمان- مامان آنیسا -مامان یسنا- مامان دینا -مامان آیلین -مامان شهراد --رهای عزیزم- محدثه عزیزم -افسانه عزیزم- محجبه عزیزم -مامان خان گوگولی- مامان سامان -مامان ارتین خان- مامان پندار -مامان پوریا -مامان احسان -مامان رادین -مامان ماهان- مامان هدیه- مامان پریسا --مامان پرنیا -مامان کوثر- نایسل عزیزم -مامان ارینا- نوشین جونم- مامان شینا -مامان سپیده - خاله فاطمه- مامان اتین -ملیسای عزیزم -مامان ترنم -مامن محمد سپهر -
قبل از هز چیز باید خبر رویش دندون 17 رها سادات رو بهتون بدم تازه خودم همین الان دیدم که دندون آسیا دوم ی فک پایین سمت راست رها جونم روییده و از صدفش بیرون اومده احتمالا تمام این درد سرا و درد ها و نق نقاش برای همین بوده قربونش برم الهی
دندون نوت مبارک حالا تو سن 1 سال و 10 ماه و 27 روزگیت 17 تا دندون داری عسلم
دیدم که مثل این که11 روزیه که آپ نشدم و خودم هم تعجب کردم
حالا می خوام براتون بگم که چه کردیم خوب 11 تیر ماه 91 من به اتفاق رهای نازم با هم رفتیم خونه خاله فاطمه مامن بهار یادتون هست از همکارام بود و کلی بهمون خوش گذشت که از ساعت 9 صبح تا ساعت 6 غروب خونشون بودیم و نمی تونستیم دل از هم بکنیم و خیلی خیلی بهمون خوش گذشت از همین جا می خوام ازش تشکر کنم بابیت همه چیز مخصوصا بابت اون خوروشت بامیه و بادمجون مسماش که من در حد انفجار خوردم نوش جونم
خوب کلی بهمون خوش می گذشت یه وقتاییی رها و بهار با هم تو صلح و صفا بودن و یه وقتایی هم کهجنگ زرگری داشتن به هر حال خیلی خوش گذشت و جای همتون هم خالی بود
فاطمه بهم می گفت می دیدم تو سایتت کلی دوست پیدا کردی و ما رو فراموش کردی و گفتیم حتما دیگه خیلی سرت شلوغه که خبری از ما نمی گیری و خلاصه کلی از خوبی های شما گفتم و تعریف همه شما و نی نی هاتون رو کردم
اینم دخملی مامان با بهار خانم گلم
خوب اینجا ازمون می خواستن که رایانه رو روشن کنیم و بهار که نانای کنه و رهای ما هم مهندسی هی با موس و کی برد و ولوم ور بره و بهار داد بزنه که دست نزن
بهار 4 ماه از رها کوچیکتره و ماشالله خیلی بهتر از رها حرف می زنه و و رها ولی خیلی می خواد مهندس بازی در اره و سرش تو لاک خودشه
اینجا هم که فکر کنم از عکس معلومه که سر تاب جنگ و دعوا بود و اینم راه حل صلحش بود
خوب بازم بابت این مهمونی خیلی خوب ار فاطمه عزیزم تشکر می کنم
روزای دیگه هم می گذشت و تقریبا یه شب در میون رها رو می بردیم شهر بازی تا بازی کنه عاشق سر سره بادی شده و تا می بینه پر می کشه فقط نمی دونم چی کارش کنم که همش می خواد سوار کشتی صبا یا همون ازده ها بشه و من و باباش هنوز جرات نکردیم که بریم ولی خانمی خیلی اصرار داره که سوار بشه
بهش گفتم بریم تاب بزرگ سوار شیم و باباش گفت تو با رها برو چشتون روز بد نبینه من که می دونستم حالم بد می شه هی انکار می کردم و باباش و رها اصرار و خلاشه سوار شدم همین که راه اوفتاد و اوج گرفت حالم خیلی بد شد و اصرار کردم که نگه دارن ودیدم که بچه دوست داره تحمل کردم باور کنید که من نمی تونستم جلو رو ببینم از بس که سریع می چرخید رها همش چشاش باز بود و من فقط رها رو محکم گرفتم و چشم رو بستم ر ها انگار نه انگار من که حالم خیلی بد بود طوری که می خواستم پیاده شم خواستم روح الله بیاد کمکم کنه و اصلا نمی تونستم که راه برم ولی زها بدو می کرد و عین خیالش نبود جلل الخالق این چه بچه ای یه
خلاصه تو اعیاد هم که همش موتور سواری می رفتیم رها هم همش تو بغل عروسک آدم نما بود و کلی باهاشون بازی می کرد و کلی هم شربت و شیرینی خوردیم
واما از مریضی
خلاصه روزها به خوبی و خوشی می گذشت تا این که از 14 تیر ماه یهو رها شروع کرد به تب کردن و دیگه تو نیمه شعبان تبش گل گرفت ما غروب که رفتیم بیرون بردیمش بیمارستان و اونجا گفتن گلوش چرک کرده و باید چرک خشک کن و ایبوپروفن بخوره و براش شیاف بزار
من که قبل این که دکتر بریم کلی شیاف گذاشته بودم برای رها و کلی استا مینافون هم بهش دادم اما اثر نداشت و تبش همش رو 40 بود و پایین نمیومد و هی می خواست بره زیر پتو و نمی دونستم چه کنم و همش هم گریه می کرد و نق می زد و دیگه اعصابم خورد شده بود و از نگرانی داشتم دیوونه می شدم و دوباره جمعه هم بردمش دکتر درمانگاه و اونجا بهش پنی سیلین داد و رها هم زد و بچم کلی گریه کرد و من دلم داشت ضعف می رفت و تا صبح رها همش خیس عرق بود و تبش هم پایین نمیومد اما بازم بهتر نشد تا این که شنبه که دیگه دیدم حالش خوب نمیشه ودیگه مطبا باز شدن بردمش پیش دکترش و هنوز ما تو اتاقش نرفته گفت که بچه داره تو تب میسوزه و گفتم بله الان سه روزه و دیگه نمی دونم چی کار کنم یه معاینش کرد و براش آزمایش نوشت من و باباش داشتیم دیوونه می شدیم
وقتی می خواستن ازش خوب بگیرن کلی گریه کرد و دلم داشت کباب می شد همون جا 100 تا صلوات نذر کردم که چیزیش نباشه و از استرسم نذر کردم که 5 شنبه شعله زرد بپزم براش
خدایا تو رو خدا چیزی نباشه و جواب ازمایش رو اورژانسی دادن و بردییم پیش دکتر تا نوبتمون بشه داشتیم دیوونه می شدیم خدا خدا می کردیم که بستری نشه بچه داشت تو تب می سوخت و تمام تنش قرمز بود
خدا رو شکر دکتر گفت هیچ مشکلی نداره و همه چیز نرماله یه ویروسه تا 6 روز تو بدنش هست و تقریبا تا 3 شنبه هفته دیگه ممکنه تب داشته باشه و بعدش هم تنش پر جوش میشه و خیلی بی قرار میشه و باید صبور باشی
ولی اگه می خوای زودتر خوب شه می تونی بستریش کنی ولی تو بستری فقط چون سرم تو بدنش رد میشه خنکش می کنه و تبش رو پایین میاره والا هیچ فایده دیگه ای نداره و من بهت می گم اگه توکلت به خدا باشه و حرفام رو گوش کنی تو خونه هم می تونی نگهش داری یهو می بینی تا 1 ساعت دیگه تبش بند بیاد و خدا از بونش شنیده بود تا خونه اومدیم و 1 ساعت گذشت بچه تبش بند اومد و سر حال و شاد شد و دیگه بازی می کرد
خدایا 100.0000.0000.0000 مرتبه شکرت که دخملم رو نجات دادی و کمکش کردی
اما الان تنش همه پر جوشه و خیلی هم بی قراره و نق نقو شده که دیگه باید مدارا کنم تا بهتر بشه
خوب دیشبم که 21/4/90 بود براش شله زرد پختم جاتون خالی خیلی خوشمزه بود کاش میشد براتون بفرستم خودش هم دایم بالا سرش نشسته بود و هی هم می زد
ببخشید فکر کنه که خیلی سرتون رو درد اوردم خواستم بدونید که کجا بودم و چه کردم
حالا فرض کنید تو این گرفتاری ها هم 4 تا شرکت تو دستمه که باید کار مالیاتی و اظهارنامه و دفاترشون رو انجام بدم که خدا رو شکر اظهار نامه همشون رو اماده کردم و فرستادم و الان سند سازی و دفاترش مونده که تا 31 تیر ماه باید تموم کنم برام دعا کنید که بتونم