رها سادات مصطفوی گرجیرها سادات مصطفوی گرجی، تا این لحظه: 13 سال و 8 ماه و 7 روز سن داره
زهرا ساداتزهرا سادات، تا این لحظه: 9 سال و 5 ماه و 11 روز سن داره
سید محمد صدراسید محمد صدرا، تا این لحظه: 6 سال و 6 ماه و 20 روز سن داره

رها جون دختر گل همه

چند روز قبل از سفر

1391/3/30 19:18
1,125 بازدید
اشتراک گذاری

راستش چون وقت نمی کردم ننوشتم که چند روز قبل از سفر چه خبر بود

خوب فکر کنم از وقتی اومده بودیم تو این خونه جدید ننوشته بودم که صاحب خونمون حاملست و تو همین روزاست که نی نی بدنیا بیاد که 2 روز قبل سفرمون نی نی نانازی ابولفضل خان با وزن 3.700 بدنیا اومد و هممون رو خوشحال کرد

اینم عکس کوشولو موشولومون نمی دونم رها با این کوشولوییش خیلی دوستش داره مجبور کرد منو که نی نی رو بیارم خونه خودمون و خودش بغلش می خوابید براش جغجغه تکون می داد گاگر یهو گریه میوفتاد می گفت نه نه نازی نازی و خلاصه کلی از من می خواست که نی نی رو بدم بغلش و هی من می گفتم کوشولو و هی می خواست بغلش کنه

تازه فامیلاش که اومده بودن ببیننش می ومد و می گفت دست نزنید مال من و داد و هوار که به نی نی من دست نزنید و کلی دوستش داره و راه میره و میاد می بوسدش

البته این عکس 8 روزگی نینی است و وقتی از مسافرت اومدیم رفتیم ببینیمش

ني ني شكلكني ني شكلكني ني شكلكني ني شكلكني ني شكلكني ني شكلك

شب قبل از رفتنمون هم که کلی مهمون داشتیم اول عروس صاحبخونمون با علی اومدن بالا و کلی بازی کردن با رها خانم و بعد هم دخترای فامیلشون ریحانه سادات و فاطمه اومدن پیش رها

این علی آقا نوه صاحبخونمونه تو همین زمانا یکی از همکارام که قبلا هم بهتون معرفیش کرده بودم با علی اصغر اومدن پیشمون و کلی با رها بازی و شادی کردیم ببینید چقدر بزرگ شده الان 1 سالش شده

این همن علی اصغر بالاییه فقط تو این عکس 1 ماه داره و تو عکس بالا 1 سال داره خدای من چقدر زود بزرگ میشن نظر شما چیه تو عکس کناری هم 6 ماه داره قربونت برم چقدر تغییر کردی و بزرگ شدی

بعد از این خاله ها و نی نی ها هم یکی از شاگردام اومد پیش رها و کلی با رها بازی کرد طوری که رها نمی زاشت که بره خونشون و ساعت 11.5 شب شده بود

 صبح روز سفر

خوب من و رها سادات بازم رفتیم طبقه پایین تا به ابولفضل کوچولومون سر بزنیم که دیدیم همسایه ها اومدن و نی نی نیست وقتی پرس و جو کردیم گفتن که نی نی رو بردن دکتر و دکتر گفته که زردی داره و باید بستری بشه خوب همسایه ها اومده بودن ولی نی نی خونه نبود

خوب دوقلوها ی همسایه هم اومدن بالا و با رها بازی کردن و یکی از قلا با رها رو تاب سوار شده بود و اون یکی هم هلشون می داد

 

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (5)

مامان حنا
30 خرداد 91 22:59
قربونت برم الهی عزیززززززززززززززززززززم
رمزو خصوصی برات ارسال میکنم منتظر نظر شما دوست جون جونیم هم هستم


ممنون عزیز دلم دیدم زودی میام پیشت ببینم چخبره حنای نازم کجاست ؟؟؟
مامان اميرحسين كوچولو
31 خرداد 91 2:44
سلام عزيزم رسيدن به خير
خوشحالم كه بهتون خوش گذشته
قدم نو رسيده هم مبارك باشه
انشاالله كه زود زود بزرگ بشه وبا رها جونم بازي كنه .عزيز دلمو سه تا ببوسش


ممنون خاله مهربون بابات تبریک قدم نو رسیده
ممنون که اینقده مهربونید برای رها دعا می کنی که یه ههم بازی داشته باشه
الان که رها خیلی دوستش داره و می خواد درسته قورتش بده
مامان اميرحسين كوچولو
31 خرداد 91 2:50
بازم سلام
نميدونم چرا هر چقدر منتظر شدم عكسا واسم باز نشدن
خوب عيب نداره بعدا ميام يه سر بهتون ميزنم شايد اونموقه باز شد


نمی دونم چرا باز نشده ایشالله این دفعه که اومدی باز بشه امیر حسینم رو ببوس
دخترم عشق من
31 خرداد 91 14:07
سلام رسیدن بخیر جریان سفرتون رو تعریف نکردی عزیز دلم . امیدوارم بهتون خوش گذشته باشه . رها جون عزیز و مهربون رو از طرف من ببوس.


ممنون عزیزم میام و براتون تعریف می کنم سر فرصت
یاس
31 خرداد 91 16:04
ای جانم.خب خوبه دیگه مامانی سر رها جون با این نی نی ها حسابی گرمه دیگه.ای جانم


آره بخدا بچم از تنهایی در اومد