رها سادات مصطفوی گرجیرها سادات مصطفوی گرجی، تا این لحظه: 13 سال و 7 ماه و 16 روز سن داره
زهرا ساداتزهرا سادات، تا این لحظه: 9 سال و 4 ماه و 20 روز سن داره
سید محمد صدراسید محمد صدرا، تا این لحظه: 6 سال و 5 ماه و 29 روز سن داره

رها جون دختر گل همه

رها و شهر بازی

1390/12/21 17:08
1,385 بازدید
اشتراک گذاری

دیروز بعد از ظهر تصمیم گرفتیم که با موتور بریم بیرون و یه دوری بزنیم اما رها خانم ما از صدای موتور خیلی می ترسه از وقتی که بابایی موتور گرفته تو حیاط نمیره چون موتور تو حیاطه

بابایی می گفت اگر رها نترسه می برمتون بیرون دور بزنیم منم گفتم که بلاخره که باید عادت کنه

خلاصه آماده شدیم و رفتیم بیرون قرار شد تا من سوار نشدم و رها رو بغل نکردم بابایی هم موتور را روشن نکنه خوب گولش زدم و سوارش کردم اما تا روشن شد گریه می کرد و می ترسید منم تو حین حرکت توجهش رو به اطراف جلب می کردم تا آروم بشه و خلاصه کمی عادت کرد اما همش تو بغلم وایستاده بود رو موتور

بابابایی رفتیم پارک رها خانم اونجا کلی لیز لیز و تاب تاب کرد و بازی می کرد بعدش هم بردیمش کنار دریاچه تا اب رو ببینه

 

اینجا می بیمید که نرده داره بهو دیدم رو زمین دراز کشیده و داره از زیر نرده میره اونور تا به آب برسه خیلی ترسیدم بابا چقدر شیطونی مامانی بعدش هم رفتیم بالای پل تا به محوطه بدون نرده بره و من داشتم از ترس سکته می کردم و می رفت لب وایمیستاد و هر چی به بابایش می گفتم نزار بره می گفت بابا من اینجا وایستادم . مواظبشم ولی من حتی نمی تونستم نگاه کنم و قلبم داشت میومد تو دهنم و بابایی هم بی خیال بود

خوب بعد هم از کنار حوض رفتیم شهر بازیش که هنوز راه نیافتاده ولی میشد عکس گرفت و واردش شد خوب سوار این اسباب بازی ها کردمت اول نمی ترسیدی و بعدش دیگه داشتی می نرسیدی

دیگه از ترس می خوای از جات بلند شی حالا خوبه حرکت نمی کنه و اینقده می ترسی

بعدم برگشتنی مامانی یه مانتو خریدم و اومدیم خونه و تو لالا کردی و منم رفتم سر کلاس تا درس بدم و جلسه اخر امسال رو بر گزار کنم

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (14)

مامان پورياپهلووون
20 اسفند 90 21:36
واي چه حالي ميده موتو سوارري منم دلم ميخوااااد
يكي دوباري سوار شدم خيلي دوست ميدارم مباركه موتورتون


ممنون عزیزم قابلی نداره راستش خودم هم هنوز از موتور می ترسم
مامان چشم عسلي
21 اسفند 90 5:04
ماماني يه روز دخملي ما رو برديد بيرون هاااااا بشمار ببين چند بار ترسونديش گنا داره ديگه من به جاي رها جون باهاتون قهرم تازه اخر سرم رفتي برا خودت مانتو خريدي
پس رها جونم چي؟مگه نه رها جون


خوب هنوز لباسای رها رو نیاورده بودند تواین هفته میریم و بازم براش می خریدم
مامان حنا
21 اسفند 90 5:09
سلام عزیزم همیشه به گردشو تفریح
الهی قربونت برم عزیز دلم خوش گذشت ؟
ایشالله همیشه دلت شاد و لبت خندون باشه
عزیزم مواظب رها جون باش
روی موتور میشینی خوب چادرتو جمع کن
چه خوبه شما هم مثل ما موتور دارید روی موتور خیلی کیف میده موتو هم مبارکتون باشه
راستی برای پست پایینی کامنت گذاشته بودم دیدم نبود
صورت مهربونی داری همونطور که تصور کرده بود
از روی ماه دوتاییتون هم می بوسم

ممنون از این همه لطفی که داری




راستی پست قبلیت برای من ثبت نشده نمی دونم چرا خودم هم تعجب کرده بودم اخه گفتی اومدم ولی هیچی نبود
مریم مامان پندار
21 اسفند 90 9:05
سلام رها جون به به چه کیفی میده بازی تو شهربازی
همیشه شاد باشی درکنار مامان بابای گلت
راستی تولد بابا و موتور خریدنتون هم مبارک


ممنون خاله جون
مامان سارا
21 اسفند 90 11:00
سلام ... واي چه خوش گذشته به شما و بابايي و رها جون ولي تو رو خدا خيلي مواظب رها جون باشيد موتور سواري خطرناكه ما كه خيلي از موتور مي ترسيم باباي سارا كه اصلاً موتور سواري بلد نيست خدار رو شكر ولي حسابي به رها جون خوش گذشته دستتون درد نكنه


ممنونعزیزم جای شما خالی بود راستش خودم هم از موتور سواری می ترسم تا شوهری سرعت رو یه ذره بالا می بره دادم در میاد
سودی مامان پندار
21 اسفند 90 11:15
ممنون که بهمون سر زدین و به یادمون بودی
همیشه شاد باشین
گل دختر رو ببوس به جای من
موتورتون هم مبارک باشه


خواهش میکنیم تا جایی که وقت داشته باشیم به همه دوستامون سر مس زنیم
مامان امیرعلی
21 اسفند 90 13:41
عادت میکنه کم کم.عجب شیطون بلایی این رها خانم از زیر نرده میخوای رد بشی.عجب.


وای بخدا راست میگی هر چه بچه های دیگه بلبل زبونن دخملی من تو شیطونی و ورجه ورجه کردن باهوش و شیطون تر
مامان زهره
21 اسفند 90 14:58
همیشه به بازی و شادی رها جونم


ممنون عزیزم جای شما خالی
مامان زهرا(شهرادشیر کوچولو)
21 اسفند 90 18:10
مبارک ....تولد بابای رها جونی...موتور بابایی....
خانم دخملی ناناز مارو ببوس



همیشه خوش باشید




عزیزم ممنون از تبرکات ما هم از راه دور می بوسیمتون

مامان ماهان عشـــــــــ❤ــق
21 اسفند 90 18:26
همیشه به بازی و شادی رها جونمبه به چه کیفی میده بازی تو شهربازی


وای جای شما خالی حیف که دخملی از سوار شدن وسیله ها هم می نرسه
مامان احسان دانشمند کوچک
21 اسفند 90 19:18
سلام عزیزم همیشه به گردش گل دختر ..
چرا از موتور می ترسی من که خیییییلی موتور سواری دوست دارم..
رها جون چرا انقده می ترسی گل دختر البته هنوز یکمی کوشولویی بزرگتر که بشی دیگه بند نمی شی تو خونه هی میگی بریم موتور سواری


والا از صدای روشن شدن موتور می ترسه و صدای موتور رو دوست نداره نزدیکش هم نمی شه منم از بس از موتور بد شنیدم با ترس و لرز سوار می شم
مامان محمد گوگولي
21 اسفند 90 20:09
با یاد سرخی گونه هات
درخشـش چشمات
سوزاننـدگی لبـهات
داغــی عشقت
از رو آتیش میپرم
دوستت دارم آتیش پاره چهارشنبه سوری مبارک
معلومه حسابي به رها جون خوش گذشته مامان افسانه بچه ها از هيچي نمي ترسن ولي گاهي بعضي وقت ها خوبه آموزش ببينن از يه سري مسائل بترسن


ممنون عزیزم چهار شنبه سوری شما هم مبارک آره فقط از صدای گربه که می پره رو کانال کولر گامبی صدا می ده خیلی می ترسه و می دوه تو بغل من
نوشين
22 اسفند 90 12:04
واي من از موتور خيييييلي مي ترسم تا حالا هم سوار نشدم


وای منم زیاد سوار نشدم و میترسم
فاطمه (مامان آیلین)
22 اسفند 90 15:46
سلام خیلی دخترت خوشگله ماشالا .با اجازه لینک می کنم.


قربانت ما قبلا شما رو لینک کردبم چشات خوشگل میبینه