رها سادات مصطفوی گرجیرها سادات مصطفوی گرجی، تا این لحظه: 13 سال و 7 ماه و 17 روز سن داره
زهرا ساداتزهرا سادات، تا این لحظه: 9 سال و 4 ماه و 21 روز سن داره
سید محمد صدراسید محمد صدرا، تا این لحظه: 6 سال و 5 ماه و 30 روز سن داره

رها جون دختر گل همه

گله از دست دختری

1390/12/7 11:04
693 بازدید
اشتراک گذاری

خوب دختری تو این روزا که پیش بابایی بودی خیلی بهت خوش گذشته و همش بابایی می گه همش بازی می کرده و اصلا نق نمی زده و همش بازی می کرده

ولی نمی دونم چت شده که تا من رو می بینی نق می زنی و جیغ و داد می کنی در حالی که نباشم خیلی ارومی بد جور از دستت عصبانیم اخه دختر داری از من زهر چشم میگیری و اذیتم می کنی

دیگه داد بابایی هم در اومده که چرا اینقدر داد و بیداد می کنه  مگه نمی تونی آروم نگهش داری

بابا خوب من چی کار کنم خودش الکی داد می زنه و تا بابایی میاد کنارت اروم می شی و کلی می خندی و بازی می کنی و داد و بیدادم نمی کنی و من همون بازی ها رو باهات می کنم اما همش داد و بیداد می کنی

اگه بخواهی همین طوری ادامه بدی اولا که کلامون می ره تو هم و دوما هم به بابایی حسودیم میشه و فکر می کنم که بابایی رو بیشتر دوست داری

خوب دختر نازم بدون که نوشتم تا بدونی بعضی وقتا هم تو بد میشی

بگذریم اینایی که گفتم بعضی وقتاست و خیلی وقتا خانمی 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (11)

مامان چشم عسلي
7 اسفند 90 11:12
سلام خانومي خوبي خسته نباشي عزيزم
عزيزم گرچه خوب ميدونم سخته ولي مهمترين كارت اينه كه ارامشت رو از دست ندي چون هر ناراحتي و عصبانيت،لجبازي و پرخاشگري رها جونو به دنبال داره.رها يك كمي بلاتكليف و اشفته است اگر به جاي او فكر كني ميبيني چند روزي رو بدون عزيزترين كسش گذرونده و اينكه بابا هر چه قدر هم خوب باشد جاي مادر رو نميگيره و تو اين مدت شما رها جون رو وادار كرده بودي خلاف اين مسئله رو قبول كنه اون الا ن چون تحمل اين تنهاييها و پارادوكسها رو نداشته يك كمي بهانه گير و لجباز شده يه مدت كوتاهي سعي كن قبل از اين كه اون بخواد شما باهاش بازي كني به اتاقش برو صداش كن رها من اومدم مهموني بيا ازم پذيرايي كن تو اين مايه ها ادامه بده تا اون ارامش خاطر پيدا كند كه تركش نميكني ولي همونطور كه گفتم قبل از اين كه اون بخواد چون اگر بخواد و با گريه ونق نق حرفش رو به كرسي بنشونه ديگه اسلحه گريه و نق نق رو ول نميكنه ببخشيد من زياد حرف زدم اگر وقت كردي سري به مجله قاصدك بزن اميدوارم برايت مفيد باشد


ممنون از راهنمایی های خوب و با علم و منطقت واقعا که استادانه است رشته تحصیلی شما چیست که اینقدر استادانه صحبت می کنی ؟؟؟؟؟؟؟
خاله ستاره
7 اسفند 90 11:13
یک پیشنهاد خوب!!! با اضافه کردن مجله قاصدک به لینکدونی خود،در کوتاهترین زمان ،دسترسی آسان و راحتی را به مطالب آموزشی و سرگرمی تجربه کنید. کافیست یک بار امتحان کنید. با تشکر:خاله ستاره
بابا هومن
7 اسفند 90 14:52
سلام ممنون بابت تبریک گفتن تولد سپنتا و پوزش بابت اینکه نتونستیم زود تر جواب بدیم. راستی توی وبلاگ جدید سپنتا هم میتونید علت دیر جواب دادن ما رو بفهمید هم یه عکس متفاوت از سپنتا ببینید.
مامان پورياپهلووون
8 اسفند 90 11:38
سلام مي فهمم چي مي كشي دقيقا پوريا هم اين روزها همين كارو با من ميكنه با اينكه هميشه پيشش هستم و به محض اومدن بابايي اخلاقش خوب ميشه خدا صبرمون بده از دست اين بچه هااااا
نوشين
8 اسفند 90 11:57
مامان چشم عسلي
8 اسفند 90 21:15
سلام عزيزم خوبي خدا رو شكر؟رها جون در چه حاليه؟اميدوارم اتش بس برقرار شده باشد.خانومي شما لطف داري اصلا و قطعا به تحصيلات و تخصص شما نميرسم روز هاي شادي را براي كانون گرم زندگيتون ارزومندم
مامان حنا
9 اسفند 90 0:59
سلام عزیزم خوبی؟؟؟ ممنون به خاطر حذف اون کامنت خودت که دیگه ماشالله شدی خانومه........ باید خوب درک کنی من چی میگم خلاصه ببخش ازت اون تقاضا رو کردم به رها جون هم حق بده خداییش مامان چشم عسلی عزیز خوب حرفی زدن و جایی برای حرف زدن ما باقی نزاشتن و به خودم این اجازه رو نمیدم روی حرف و نظر ایشون نظری بیارم مواظب رها جون باشید و از صورت ماهش ببوسید
مجنون المهدی
9 اسفند 90 6:54
گفتم به مهدی بر من عاشق نظر کن گفتا تو هم از معصیت صرف نظر کن گفتم به نام نامیت هر دم بنازم گفتا که از اعمال نیکت سرفرازم گفتم که دیدار تو باشد آرزویم گفتا که در کوی عمل کن جستجویم گفتم بیا جانم پر از شهد صفا کن گفتا به عهد بندگی با حق وفا کن گفتم به مهدی بر من دلخسته رو کن گفتا ز تقوا کسب عز و آبرو کن گفتم دلم با نور ایمان منجلی کن گفتا تمسک بر کتاب و هم عمل کن گفتم ز حق دارم تمنای سکینه گفتا بشوی از دل غبار حقد و کینه گفتم رخت را از من واله مگردان گفتا دلی را با ستم از خود مرنجان گفتم به جان مادرت من را دعا کن گفتا که جانت پاک از بهر خدا کن گفتم ز هجران تو قلبی تنگ دارم گفتا ز قول بی عمل من ننگ دارم گفتم دمی با من ز رافت گفتگو کن گفتا به آب دیده دل را شستشو کن گفتم دلم از بند غم آزاد گردان گفتا که دل با یاد حق آباد گردان گفتم که شام تا دلها را سحر کن گفتا دعا همواره با اشک بصر کن گفتم که از هجران رویت بی قرارم گفتا که روز وصل را در انتظارم
دخترم عشق من
9 اسفند 90 8:43
سلام مطالبتون رو کامل خوندم کاش میرفتی سر کار . بچه ها تو خونه زود حوصلشون سر میره بزرگتر که میشن میخوان با همسن وسالاشون بازی کنند مهد کودک این فایده رو داره که بچه ها انرژیشون تخلیه میشه . چند روز اول برا ی بچه ها سخته ولی بعد عادت میکنند . امیدوارم لحظات خوبی رو با رها جون داشته باشید


قربونت برم خودت هم گفتی بزرگ می شن منم که دیدم بزرگ شد می فرستمش و می رم سر کار اما الان دلم نمیاد تنهاش بزارم
مامان امیرعلی
11 اسفند 90 16:03
مگه رها خانوم ما بلده بدی کنه.امیر منم وقتی منو میبینه لوس میشه و سر صداش بیشتر.کلا بچه ها رو ماماناشون حساسن دیگه


آره با تنهایی هایی که مونده و تنهاش گذاشتم داره جبران می کنه
هدا
28 اسفند 90 9:07
سلام من در هفته 19 بارداری هستم اتفاقی وارد وبلاگت رهاجون شدم من هم یک دخمل دارم برام دعا کنید راستی هم دختر نازی داری وهم وبلاگ قشنگی واسش درست کردی


ممنون عزیزم ایشالله که راحت فارغ بشی و تو سال آینده دخترید تو بغلت باشه راستی آدرست رو برام بزار باز نمیشه