رها سادات مصطفوی گرجیرها سادات مصطفوی گرجی، تا این لحظه: 13 سال و 8 ماه و 8 روز سن داره
زهرا ساداتزهرا سادات، تا این لحظه: 9 سال و 5 ماه و 12 روز سن داره
سید محمد صدراسید محمد صدرا، تا این لحظه: 6 سال و 6 ماه و 21 روز سن داره

رها جون دختر گل همه

درباره مهمونی

1391/2/1 16:43
1,213 بازدید
اشتراک گذاری

خوب سلام مامانی ما از صبح مهمونی دعوت بودیم اما من دلم نیومد که از خواب بیدارت کنم چون شما هر روز تا ساعت 10-10.5 می خوابی و منتظر موندم تا خودت بیدار بشی که نانازم ساعت 10 از خواب بیدار شد و بعد از خوردن شیر و تعویض پوشک لباسات رو پوشیدی و صبحانه هم برات تخم مرغ درست کردم و خوردیم و از بابایی خداحافظی کردیم و به سمت خونه خاله ناهید حرکت کردیم

وقتی به اونجا رسیدیم دیدیم که جمعشون جمعه و گل سر سبدشون که رها خانمه کمه همه نی نی ها اومده بودن و داشتن شیطونی می کردند و یه نی هم که از قلم افتاده بود فاطمه خانم نی نی خاله ماءده بود

خلاصه بعد از روبوسی و احوال پرسی دیگه مهمونی رسما شروع شده بود واول بهتره که دوستات رو برات بذارم که یادت نره اونها رو

رها خانمو بهار خانم  1.2 ماهه که دوست صمیمی رهاست

اینم عکس علی اصغر 7 ماهه نی نی خاله لیلا    اینم عکس فاطمه خانم 5 ماهه نی نی خاله ماءده

خوب دختر خاله ناهید هم که تو شکم مامانیشه و ما هم رفته بودیم که سیسمونیش رو ببینیم تو ماه 9 بارداریه و تا یه ماه دیگه به جمعتون اضافه میشه که هنوز سر اسمش به تفاهم نرسیدند.

خوب تو مهمونی شما نی نی ها بازی می کردید

رها خانمی که همش دنبال کمد و کشو و کابینت و میز تلوزیون بود تا بهمشون بریزه و منم هی می گفتم رها نکن رها بکن و تو هم اصلا گوش نمی دادی یا از پله ها می رفتی بالا و تواتاق نی نی و منو صدا می کردی تا بیام دنبالت و بعد فرار می کردی و خلاصه هی کشو میز تلوزیون رو هم می ریختی و هی باز می کردی و من دیگه کلافه شده بودم

 تصاویر زیباسازی وبلاگ،قالب وبلاگ،خدمات وبلاگ نویسان،آپلودعكس، كد موسیقی، روزگذر دات كام http://www.roozgozar.com

بهار خانم هم که دنبال شما راه میافتاد تا ببینه چی کار می کنی و بیشتر کارات رو تقلید می کرد و دنبالت میومد تا از پله بالا بره و بلاخره رفت و یهو از 3 تا پله اوفتاد پایین و کلی هم گریه کرد

  تصاویر زیباسازی وبلاگ،قالب وبلاگ،خدمات وبلاگ نویسان،آپلودعكس، كد موسیقی، روزگذر دات كام http://www.roozgozar.com

علی اصغرم که یکسره سینه خیز میرفت و هی می گفت دددددددددددد             د     د     د  و با حلقه هی هوش تو بازی می کرد

 تصاویر زیباسازی وبلاگ،قالب وبلاگ،خدمات وبلاگ نویسان،آپلودعكس، كد موسیقی، روزگذر دات كام http://www.roozgozar.com

فاطمه هم که همش گریه می کرد نگو بچه لباس زیاد تنشه و گرمشه تا اینکه گفتیم و مامانش لباسش رو کم کرد و بچه آروم شد

 تصاویر زیباسازی وبلاگ،قالب وبلاگ،خدمات وبلاگ نویسان،آپلودعكس، كد موسیقی، روزگذر دات كام http://www.roozgozar.com

خوب برای خواندن شرینکاریهای رها خانم و عکساش ادامه مطلب رو فراموش نکنید

 

شیرنکاریها و شیطنت های رها خانم

یه جا هم که من برات حلقه هوشت رو برده بودم تا بازی کنی تا می دیدی نی نی ها دست می زدن ناراحت میشدی و داد می زدی

یه جای دیگه هم که برات سیب پوست گرفته بودم و گفتم بگیر نگرفتی و دادمش به بها رتو ناراحت شدی و ازم سیب خواستی من فکر کردم که به خیر گذشت و یهو رفتی و سیب رو بدی به بهار که دادی دستش و بعد سریع ازش گرفتی و هولش دادی و بهارم خورد زمین و گریه اوفتاد خیلی جالب انتقامت رو گرفته بودی همه از خنده روده بر شدند

 قبل از این که نهار اماده بشه تو و بهار خانم چون گشنتون بود هر چی سیب زمینی سرخ شده بود رو خوردید و دیگه برای سر سفره کنار مرغ نمونده بود که بزاریم

 

قبل از نها رقرار شد بریم و سیمونی نی نی رو ببینیم و شما هم هر چی تو اتاق نی نی بود رو هم می ریختی و لباساشو می خواستی تا دستت بگیری و باهاش بازی کنی و خلاصه همش آتیش می سوزوندی

 

بعد از تماشای سیسمونی نی نی رفتیم که برای نهار آماده بشیم که رها خانم هم اومد کمک کنه و یهو زد و جاقاشقی خاله رو شکوند و برای من شرمندگی گذاشت

ای دختر شیطون و وروجک و بلا

بعد از خوردن نهار هم که دیگه وقت این بود که نی نی ها بخوابن و شیطونی نکنن که تک تک و دونه دونه خوابیدید و لالا کردی تو تو بغلم خوابی و بعد از تو بهار خوابید و بعد هم علی اصغر خوابید حالا دیگه ما مامانا می تونستیم یه نفس راحت بکشیم و با خیال راحت بتونیم با هم صحبت کنیم و خوب یه 2 ساعتی خوابیدید اینم نی نی ها ی خواب

 

 کی باورش میشه که اینا همون شیطونای چند ساعت پیشن که حالا مثل یه فرشته خوابیدن

 

 و ما از شیطونی هاتون راحت شدیم و بعد از این که بیدار شدید هم که آش خوردیم و دیگه ساعت 5 خونه بودیم

 و مهمونی  هم خیلی بهمون خوش گزشت جای همه شما خالی بود  راستی خاله مریم هم چون زانو درد گرفته و باید دارو بخوره فعلا از نی نی دار شدن انصراف داده

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (8)

مامان زهره
17 بهمن 90 12:45
پیشاپیش قدم نورسیده مبارک. رها جون را ببوسید


ممنون عزیزم مبارک مامان و باباش
هلیا
17 بهمن 90 14:27
نازی رها جوون
خیلی خوشگلی و اتاقت هم خوشگله
از بابت تبریکتون هم ممنون



خواهش میکنم ممنون که به ما سر زدید


مامان پوريا پهلووون كوچولو
18 بهمن 90 0:01
سلام
پسر منم از گربه ميترسه و زود مي خوابه به گربه ميگه گوگه آخه ما چقدر بديم


وای دیگه نگو چی کار کنیم باید یه جور حریفشون بشیم
مامان حنا
18 بهمن 90 5:58
عزززززییییییییزززززمممم وای خدا چقدم ناز خوابیده ماشالله دلم براش ضف رفت مثل فرشته ها میمونه
سیسمونی هم مبارک بشاه ایشالله خاله مریمم به سلامتی فارغ میشن
خوشحالم مهمونی بهتون خوش گذشته
دوستتون دارم رها جونو ببوسید


ممنون جات خیلی خالی بود عزیزم
نوشين
18 بهمن 90 10:23
خدارو شكر كه بهتون خوش گذشته.از طرف من رها جونو ببوس.خدا حفظش كنه


چشم شما هم هانیه سادات رو ماچ کن
مامان هانیه سادات
18 بهمن 90 11:08
سلام.شما هم لینک شدید.


ممنون که به ما سر زدید ما هم شما رو لینک کردیم
گل دخترم سپیده
18 بهمن 90 20:34
الهی جه ناز خوابیدن این قندعسلاایشااله خاله ناهید هم به سلامتی فارغ شون ویه نی نی خوشگل به جمع نی نیها ودوستای رهاجون اضافه شهآره خانمی این کابینتا ازدست این بچه ها در امان نیستن نمی دونیم باید یه قفل به کابینتا بزنیم


عزیزم ممنون از لطفت راستش من که همه رو تو خونه با نخ بستم و تو مهمونیا می تونه با کابینت بازی کنه
نانازیا
19 بهمن 90 12:08
سلام ازتون دعوت می کنیم شما هم کوچولوتون رو در قرعه کشی افتتاحیه سایت نانازیا شرکت بدین. آرزوی سلامتی و شادابی برای خودتون و کوچولوتون داریم نانازیا ، شهر اینترنتی بچه ها www.nanazia.ir