روزگار دختری در هفته گذشته
از پنج شنبه نمی دونم چی شد که وقتی از خواب پاشدم گلو درد شدید شده بودم اول فکر کردم چیزی نیست و خوب می شم بعد هم ابریزش بینی شروع شد و بعدم قشنگ افتادم که دیگه جمعه ظهر با بابای رها رفتیم دکتر و 4 تا امپول نوش جان مردم و الان خیلی بهترم
اینم عکسای دخملم یارک جلوی بیمارستان
رها مامان دستات رو بزار زیر چونت اینجوری آفرین قربونش برم
رها حالا دوتا دستت رو اینجوری بزار زیر گردنت و زست بگیر آفرین عسلم
رها حالا پاشو وایستا و یه دستت رو بزار رو صندلی یکی رو هم بزار زیر چونت
مامان فداش بشم الهی بابا عکس بگیر
رها سادات از نمای جلو شاهکار بابایی
ولی متاسفاته از اونجایی که وقتی من مریض و بی حالم محبت های رها به من بی نهایت میشه و هی خودش رو به من می چسبونه و بوسم می ده دختری هم مریض شد ه و تب داره و عطسه می کنه خیلی هم نق نقو شده
دیروز بعد از ظهر که خوابید و بیدار شد ساعت 5 بعد از ظهر جشن حضرت فاطمه دعوت بودیم و گفتم اول بریم جشن و اگه حالت بد بود بعد از جشن بریم دکتر
اینم عکسای جشن
خوب توی جشن خیلی دلت می خواست این ور و اون ور بری و دنبال بچه ها بگردی و من با هزار ترفند تو رو نگه می داشتم وقتی هم که مولودی شروع می شد جیغ می کشیدی و هورا می کردی و بلند می شدی وایمیستادی و دست می زدی و داد می زدی و تا صلوات می فرستادن تو هم صلوات می فرستادی و و می گفتی ال محمد ال محمد
خیلی با نمک بودی همه عاشقت شده بودن و می گفتن براش اسفند دود کن و برات پفیلا برده بودم مشت مشت عوض این که بخوری راه افتاده بودی و به همه می دادی انگار نذری بود و نذر داشتی خلاصه همه بچه ها جمع می شدن دورت تا بهشون پفیلا بدی
خدای من انقده با مزه بودی که خدا می دونه البته حالت خوب بود ولی یکم تب داشتی پس بعد از جشن بردیمت دکتر و کلی گریه کردی که چرا دکتر بهت دست می زنه و برات دارو گرفتیم و الان که بیدار شدی خدا رو شکر خیلی بهتری
اینم چند تا از مهندس بازی های جدیدت
عاشق این شدی که تلمبه رو برداری و هی باد بزنی
جوجه اردکا رو هم دادم به خاله فاطمه مروتی ببره چون تو دیگه می خواستی بکشیشون و بیچاره ها رو مچاله می کردی