رها سادات مصطفوی گرجیرها سادات مصطفوی گرجی، تا این لحظه: 13 سال و 8 ماه و 11 روز سن داره
زهرا ساداتزهرا سادات، تا این لحظه: 9 سال و 5 ماه و 15 روز سن داره
سید محمد صدراسید محمد صدرا، تا این لحظه: 6 سال و 6 ماه و 24 روز سن داره

رها جون دختر گل همه

14 فروردین و رفتن مامان افضل

1391/1/17 7:27
1,234 بازدید
اشتراک گذاری

چند روزی بود که مامان می گفت می خوام برم ولی ازش خواستم که حداقل تا 13 رو پیش ما بد بگذرونه و باشه وچون تمام خواهر بردرام مسافرت بودند و کسی پیشش نبود تصمیم گرفت که بمونه امروز که از خواب بیدار شد بهم گفت می ری برام بلیط بگیری می خوام بره خیلی بهش اصرار کردم که وایسته اما قبول نکرد و گفت اگه نمیری خودم برم و من هم مجبور شدم براش بلیط بگیرم که برای 11 شب بود

بقه در ادامه مطلب ......

خوب تو این روزا خیلی با بودن مامان حال و هوام عوض شده بود و بد جور بهش عادت کرده بودم و رها هم خیلی دوسش داشت مخصوصا وقتی موبایلش رو بهش می داد تا عکس و فیلم ببینه می دویید می رفت کنارش دراز می کشید و می گفت برامم بزار

این پیراهن رو مامان از اضافه پارچه لباس من براش دوخت

 

رها یه سره دست مامان رو می گرفت و می گفت بریم دد و مامان هم باهاش می رفت و وقتی می دید از دد خبری نیست می زد زیر گریه و قهر می کرد تازگیا یادگرفته که وقتی گریه می کنه دستش رو میگیره جلو دهنش که مثلا من قهرم باهاتون و تا می گیم بیا بغلمون چشاشو می بنده و همونطور دست جلو دهن میاد تو بغلمون و خودش رو لوس می کنه

وقتی مامان نماز می خوند یواش می رفت و تمام مهر و جانمازاش رو هم می زد و خیلی شیطونی می کرد

از وقتی که مامان براش لباس دوخته بود هی می رفت لباسش رو نشون می داد و می گفت اینا به و دست می زد و مبارکه می گفت بعد هم می رفت لباس مامان رو نشون می داد و می گفت اینا  به به و دست می زد و مبارکه می گفت

مامان هم برای رها بشکن می زد و رها هم غش می کرد و می زد زیر خنده

از وقتی مامان اومده بود رها عادت کرده هر چی رو گیر میاره می بره میریزه تو طرف شویی مخصوصا وقتی شیر می خوره شیشه شیرش رو می بره می ندازه تو ظرف شویی

این چند روز اخر هم پستونکش رو می برد می نداخت و هی من می رفتم و می شستم و برش می داشتم

تا اینکه از صبح 14 فروردین به بعد هیچ کدوممون پستونکش رو ندیدیم پس رفتیم براش پستونک بخریم که نداشتند یعنی داشتن ولی رها خانم ارتودنسی نمی خوره و ساده نداشتن

اومدم خونه و مامان گفت بابا بچه از پستونک خسته شده خودش می بره می ندازه یعنی دیگه نمی خواد تو هم دیگه بی خیال شو گفتم بزار به حرف مامان گوش کنیم و فعلا نخریم و امروز تقریبا 3 روزه که رها بدون پستونک بوده و بهونه پستونک هم نگرفته فقط شبا تو خواب گاهی نق می زنه که شیر م زارم دهنش می خوابه

دستت درد نکنه مامان جونم که پستونک رو از رها گرفتی  

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (5)

مامان احسان
17 فروردین 91 11:42
جدایی رها از پستونک مبارک..
ایشالله سایه هیچ مادر از سر بچش کم نشه..
بخدا نعمتین پدر و مادر..
رها جونو ببوسش که انقدر فهمیدس خودش پستونکشو انداخت دور..



ممنون واقعا خودش با دست خودش پستونک رو انداخته آشغالی مامان هم گفت بابا خودش دیگه خسته شده تو بی خیال نمیشی الان هم روز 4 رو بدون پستونک سر می کنه اصلا هم دنبالش نمی گرده
مامان زهرا(شهرادشیر کوچولو)
17 فروردین 91 12:05
چه خوب دست مامان جون درد نکنه شهی که بد جور وابسته پستونک شده آفرین دختر گلم و دوستت دارم
مامان زهرا(شهرادشیر کوچولو)
17 فروردین 91 12:08
جاش خالی نباشه هیچ کسی مثل مادر نیست و آرامش همه وجود ادمو میگیره
اما رها جونی اونقده بلاست که حسابی سرت رو مثل همیشه گرم میکنه


ممنون عزیزم آره ماشالله تو شیطونی که دیگه حرف نداره وای که نبود دیوونه می شد اومده که همدم تنهایی هام باشم دخملم
آرتین خان
17 فروردین 91 15:44
سلام عزیزم
سال نو مبارک
آرزو دارم نوروزی که پیش رو داری
آغاز روزهایی باشد که آرزو داری



ممنون عزیزم ایشالله که برای شما هم سال بر اوره شدن آرزو هات باشه
مامان حنا
17 فروردین 91 17:02
سلام عزیزم خوبی؟
جای مامانتون خالی نباشه
می دونم خیلی بهش وابسته شده بودید الان حتما خیلی زیاد جای خالیشون دیده میشه به خصوص رها جون که از بس تنها مونده بود به مامانتون خیلی عادت کرده بود اشکال نداره بازهم همدیگرو می بینید
از بابت پستونک هم خیلی خوب کاری کردی دیگه باید یواش یواش ترکش میدادی
رها جونم لباست خیلی نازه خاله چه مامان جونی هنرمندی داره خیلی ناز و خوشکل دوخته برات دست گلش درد نکنه مبارکت باشه عزیز دلم
می بوسمتون خیلی زیاد


مرسی هممون خوبیم ممنون از احوال پرسی هات عزیزم
واقعا راست میگی جای مامان خیلی خالیه امروز که از خواب بیدار شدم به رها می گم برو عزیز رو بیدار کن بریم دد شوهری می گه چی می گی مامان که رفته خوبی واقعا دلم براش تنگیده