رها سادات مصطفوی گرجیرها سادات مصطفوی گرجی، تا این لحظه: 13 سال و 8 ماه و 5 روز سن داره
زهرا ساداتزهرا سادات، تا این لحظه: 9 سال و 5 ماه و 9 روز سن داره
سید محمد صدراسید محمد صدرا، تا این لحظه: 6 سال و 6 ماه و 18 روز سن داره

رها جون دختر گل همه

سری اول مهمونا

1391/1/16 9:11
1,199 بازدید
اشتراک گذاری

صبح 7 فروردین بعد از بیدار شدن رها سادات از خواب تصمیم گرفتیم که من و مامان و رها بریم ببینیم برای من پارچه مقنعه ای گیر میاریم تا بخریم چون دیشب مامان شلوارام رو دوخت وچرخو جمع نکرد تا مقنعه ام را هم بدوزه رفتیم و هم پارچه مقنعه خریدیم و هم یه پارچه تا پیرهن تو خونه بدوزیم و بعد اومدیم خونه مامان شروع به دوخت و دوز کرد تا غروب 2 تا پیرهن برای من و یکی برای رها و مقنعه هم دوخت که اخرش بود که ساعت نزدیکای به 6 بود که یهو تلفن زنگ خورد و دیدم که جاری عزیزم طوعه جون زنگ زده و میگه 105 کیلومتری خونمونن و دارن میان پیشمون و 3 خانوادن و خودشون و مامانش اینا و ابجی و شوهرخواهرش که جمعا 8 نفر می شدن و دارن میان پیشمون و رفته بودن شیراز و یه سری می خوان به ما بزنن

خدایا شکرت که خونمون رو عوض کردیم والا تو اون خونه کوچیک چه جوری می خواستیم ازشون پذیرایی کنیم خلاصه برای شب براشون قورمه سبزی و باقالا قاتوق گذاشتیم و خلاصه کلی دور هم بودیم و کیف کردیم

رها هم که کلی با امیر علی پسر عموش جور شده بود و کلی با هم بازی می کردن و خوش می گذروندن و دیگه شیطونی رو به حد اعلا رسوندن ساعت نزدیک 12 نصفه شب بود و هنوز همدیگر رو دنبال می کردن و شیطونی می کردن

یا داشتن رو لحاف دوشکا ملق می زدنو یا با هم هندونه می خوردن

اینا لحاف دشکا رو می بینید از دیت اینا دیگه له و لورده شدن

اخرش با زور دعوا و گریه از هم جداشون کردیم و بردیمشون تا بخوابن هی امیر علی میومد و می گفت رها بیدار نیست بیاد بازی کنیم هی مامان و باباش می گفتن امیر بخواب گوشتو می بریم و یه گوش میشی

خلاصه صبحم که از خواب پاشیدیم و بعد از خوردن صبحانه چون دیگه مرخصی نداشتن دیگه رفتن و رها هم دوباره تنها شد بیشتر از شیطنتاشون فیلم گرفتیم و عکس ندارن

وقتی داشتن می رفتم عمو و زن عمو به رها 30000 تومان عیدی دادن و مامن و ابجب زن عمو هم 20000 تومان عیدی دادن و جمع عیدی های رها سادات به 72000 تومان رسید

 

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (2)

مامان چشم عسلي
19 فروردین 91 8:46
ماشالله رها جونم همينطور پيش بري ميتوني يه صندوق تعاوني بزني و به مامان و بابا وام هم بدي عزيزم


مرسی خاله جون باطم خوبه تو این شهر غریب بچم عیدی
گرفت اول فکر می کردم فقط من و باباشیم که بهش عیدی می دیم
مامان امیرعلی
20 فروردین 91 13:48
به به حسابی کاسبی کردی رها خانوم.میخوای با هم قسمت کنیم.


خاله جون اصلا قابلتون رو نداره
همش مال شما و امیر جون