رها سادات مصطفوی گرجیرها سادات مصطفوی گرجی، تا این لحظه: 13 سال و 8 ماه و 7 روز سن داره
زهرا ساداتزهرا سادات، تا این لحظه: 9 سال و 5 ماه و 11 روز سن داره
سید محمد صدراسید محمد صدرا، تا این لحظه: 6 سال و 6 ماه و 20 روز سن داره

رها جون دختر گل همه

لحظه تحویل سال 1391

1391/1/14 8:06
1,604 بازدید
اشتراک گذاری

خوب دیگه داشتیم به لحطه تحویل سال نزدیک می شدیم که رهاو باباییش خواب بودند که من بابایی رو بیدار کردم و گفتم پاشو که تا تحویل سال 30 دقیقه مونده

وای خدای من نگو که سوتی داده بودم نمی دونم چی شده بود که از خواب بیدار شدم فکر کرده بودم که باید ساعت رو 1 ساعت بکشم جلو فکر کردم الان باید بکشم وقتی بابایی حول حولکی بیدار شد و آماده شد با دیدن تلوزیون گفت تو که گفتی تا تحویل سال 30 دقیقه مونده پس چرا تو تلوزیون نوشته 1ساعت 30 دقیقه  گفتم اخه من ساعت رو 1 ساعت کشیدم جلو و کلی بهم خندید و گفت بابا ساعت رو باید امشب بکشیم جلو و کلی هم ناراحت شد که چرا اینقده زود بیدارش کردم

خوب این دیگه واقعا 30 دقیقه منده به سال تحویله که دخملی رو از جاش هم درآوردم هنوز خوابیده بابایی می گفت ولش کن اذیتش نکن بزار بخوابه من می گفتم نه باید بیدار شه این اولین عیدیه که می تونه سر سفره بشینه و ما هم بهش عیدی بدیم و اونم بگیره و کلی ذوق داشتم که حتما بیدار باشه

خوابالو پاشو و خوشگل کن الان عید میشه تا من رها رو اماده کنم بابایی هم رفت شمع ها رو روشن کرد و هر سه تامون کنار سفره هفت سین نشستیم و منتطر تحویل سال بودیم

زمانی که سال تحویل شد با صدای شلیک تو تلوزیون ما همه با هم روبوسی کردیم و شادی کردیم و رها هم خوشحال بود ولی متوجه نمیشد که برای چی ما یهو اینقده شاد شدیم و کلی ذوق می کرد بعد هم که من و بابایی رفتیم و به دخملی عیدی دادیم

اینم اولین عیدیه دخملی که از مامان و بابا 22000 تومان گرفت مبارکت باشه

حالا دعوای من و بابا سر این بود که کی عیدی های رها رو نگه داره که رها جون دو دستی می برد و تقدیم بابا می کرد و هی من میگرفتم و دوباره میبرد و تقدیم بابایی می کرد

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (9)

شهراد شیر کوچولو
14 فروردین 91 14:55
سلام رهاجونی .مامانی. دلم براتون تنگ شده بود همیشه شاد باشین وبخندیدن
afshin
14 فروردین 91 21:13
چه خوش گفت فردوسی پاکزاد: عرب هر که باشد به من دشمن است بد اندیش و بد خوی و اهریمن است زشیر شتر خوردن و سوسمار عرب را به جایی رسیدست کار که تاج کیانی کند آرزو تفو بر تو ای چرخ گردون تفو خداوند - دروغ ، دشمن و خشکسالی را از ایران زمین بدور دارد
مامان حنا
15 فروردین 91 4:03
سلام مهربونای من
ماشالله با این مامان خوش سلیقه کلی با دیدن سفره هفت سینت کیف کردم دوست جون خودم هستی دیگه قربون دخمل نازم برم که عیدی گرفته خاله پولاتو جمع کن تا بتونی هر چی که دوست داری برای خودت بخری دست مامانو بابایی هم درد نکنه که زحمت کشیدن عیدی دادن
ایشالله که همیشه روی لباتون خنده باشه رها جونم می بوسمت عشق خاله مامان مهربونتم می بوسم


ممنون عزیز دلم به خوش سلیقگی شما که نمیرسه
لطف داری حنا رو ببوس
نوشين
15 فروردین 91 12:58
سلام عزيزم.سال نو مبارك.اميدوارم به تمام آرزوهات برسي و سال خوبي رو پيش رو داشته باشي.اميدوارم رهاجون هم امسال براش شروع بهترين سالهاي زندگيش باشه و سايه مامان و باباش سالهاي سال بالا سرش باشه و همگي در كنار همديگه خوشبخت و عاقبت به خير باشيد


ممنون عزیزم ایشالله شما هم سالی خوب و پر برکت داشته باشی
مامان آنیسا
16 فروردین 91 7:22
سلام
چند بار(فکر کنم 4 بار)امدم ولی آنیسا نذاشت بنویسم.بالاخره الان موفق شدم
سال نو مبارک .امیدوارم همیشه کنار هم شاد باشین


ممنون عزیزم که به خاطر ما 4 بار به زحمت افتادی شما هم خوش و خرم باشید
مامان آنیسا
16 فروردین 91 7:24
خوش به حال رها جونی که عیدی گرفته.
اینجاست که میگن دخترا بابایین .پولاشو میبره میده باباییش


آره بخدا ملوسی همش تا پول میگیره دو دستی میبره میده بابایی
مامان آنیسا
16 فروردین 91 7:25
مامانی به جای من رها جونی رو ببوس


چشم عزیزم اما بوسه من که به اندازه محبتی نیست که شما به ماداری قربونت برم آنیسا رو ببوس


مامان چشم عسلي
16 فروردین 91 9:28
عيدتون مبارك(چي؟عيد گذشته؟!بي خيال بابا دلت خوش باشه هر روز عيده مگه نه؟)سفره ات هم خيلي قشنگه
عيدي هم شرعا و قانونا به مادر بچه ميرسه


آخرش که همه رو خودم جمع کردم و براش لای قران گذاشتم تا ببینیم چی کار می تونیم بکنیم باهاشون
مامان امیرعلی
20 فروردین 91 13:35
عیدیای امیرو من جمع کردم ولی دو دستی تقدیم باباش کردم تا بریزه پا حساب امیررها خیلی ناز شدی تو عکس آخریه


خوب امیر آقا از لان به فکر دمادی خودش هست دیگه از الان داره پس انداز می کنه
ممنون چشات ناز میبینه