لحظه تحویل سال 1391
خوب دیگه داشتیم به لحطه تحویل سال نزدیک می شدیم که رهاو باباییش خواب بودند که من بابایی رو بیدار کردم و گفتم پاشو که تا تحویل سال 30 دقیقه مونده
وای خدای من نگو که سوتی داده بودم نمی دونم چی شده بود که از خواب بیدار شدم فکر کرده بودم که باید ساعت رو 1 ساعت بکشم جلو فکر کردم الان باید بکشم وقتی بابایی حول حولکی بیدار شد و آماده شد با دیدن تلوزیون گفت تو که گفتی تا تحویل سال 30 دقیقه مونده پس چرا تو تلوزیون نوشته 1ساعت 30 دقیقه گفتم اخه من ساعت رو 1 ساعت کشیدم جلو و کلی بهم خندید و گفت بابا ساعت رو باید امشب بکشیم جلو و کلی هم ناراحت شد که چرا اینقده زود بیدارش کردم
خوب این دیگه واقعا 30 دقیقه منده به سال تحویله که دخملی رو از جاش هم درآوردم هنوز خوابیده بابایی می گفت ولش کن اذیتش نکن بزار بخوابه من می گفتم نه باید بیدار شه این اولین عیدیه که می تونه سر سفره بشینه و ما هم بهش عیدی بدیم و اونم بگیره و کلی ذوق داشتم که حتما بیدار باشه
خوابالو پاشو و خوشگل کن الان عید میشه تا من رها رو اماده کنم بابایی هم رفت شمع ها رو روشن کرد و هر سه تامون کنار سفره هفت سین نشستیم و منتطر تحویل سال بودیم
زمانی که سال تحویل شد با صدای شلیک تو تلوزیون ما همه با هم روبوسی کردیم و شادی کردیم و رها هم خوشحال بود ولی متوجه نمیشد که برای چی ما یهو اینقده شاد شدیم و کلی ذوق می کرد بعد هم که من و بابایی رفتیم و به دخملی عیدی دادیم
اینم اولین عیدیه دخملی که از مامان و بابا 22000 تومان گرفت مبارکت باشه
حالا دعوای من و بابا سر این بود که کی عیدی های رها رو نگه داره که رها جون دو دستی می برد و تقدیم بابا می کرد و هی من میگرفتم و دوباره میبرد و تقدیم بابایی می کرد